رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان
رمان سیاه‌ نمایی

برای دانلود رمان سیاه‌ نمایی به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان سیاه‌ نمایی از مریم پیروند :

چطوری شما راحت دلِ این دخترارو بدست آوردین؟ چی بهشون گفتین که موندنی شدن؟
خنده‌ی ریز و مشکوکانه‌ای کرد:
– کارایی که تو توشون خیلی بدجنس و مزخرفی…
– خب مثلا چی؟
لبم رو به لبه‌ی لیوان چسبوندم و در حالِ خوردنِ جرعه‌ای از مشروبم، نگاهم رو به البرز دادم…
– این سوا‌ل‌و از اردوان بپرس، من خوشم نمیاد جواب بدم.
– حالا که اردوان نیست، تو بگو، می‌خوام یاد بگیرم، هر چی باشه شما دوتا پیشکسوتین، باید از تجربیاتِ جفتتون استفاده کنم.
– می‌خوای دختر بلند کنی؟ تو که دوروبرت فول دختره، با یه اشاره صدتا کنارته، پس واسه چی می‌خوای بدونی؟
حسی تو وجودم وول می‌خورد تا این بحث رو بیشتر ادامه بدم و دلیلش هم فقط یه شخص بود که مجابم می‌کرد برای بدست آوردنش، از هر تلاشی استفاده کنم.
صاف نشستم و لیوان رو روی میز گذاشتم و نگاهش کردم:
– اگه بخوای دلِ یه دخترو راه بیاری، روزهای اول چیکار می‌کنی؟
نگاه منگش رو که دیدم، با تکونِ دستام، واضح‌تر توضیح دادم، تا بتونم واضح هم جواب بگیرم…
چون می دونستم از پسِ این کار بر نمیام و هیچ‌وقت لازم نبوده، برای داشتنِ دختری، خودم رو به زحمت بندازم.

همیشه از طرفِ اون‌ها محبت دریافت کردم و با رضایت خودشون پاشون رو به حریم و تختم باز کردم..‌.
– روزهای اولی که با رها آشنا شدی، چیکار کردی که بهت اعتماد کرد؟ چطوری دلشو بدست آوردی؟
با چشمای تنگ شده‌اش لبخندی زد…
غیظی کردم و مشتم رو به پاش کوبیدم:
– اینجوری نگاه نکن، خبری نیست… فقط می‌خوام بدونم.
نوچی در جوابم زد و اونم مثل خودم صاف نشست و لیوانش رو روی میز گذاشت…
نگاه خیره‌‌اش رو که دیدم، پوزخندی زدم و دستام‌و بالا گرفتم:
– گفتم که خبری نیست، فقط می‌خوام بدونم.
– واقعا دارم درست می‌شنوم، می خوای دلِ یه دخترو بدست بیاری؟
با حرص ازش رو گرفتم و باقیمونده‌ی لیوان رو یه سر بالا کشیدم:
– پشیمونم نکن از پرسیدن…
– اول باید باهاش قرار بذاری… دعوتش کنی بیرون، شام، یا هر جایی که به بهونه‌ی دیدنِ منظره‌ش بتونین با هم حرف بزنین.
– باغ وحش چطوره؟ بریم اونجا جفت‌گیریِ حیوون‌هارو زنده تماشا کنیم… اتفاقا به دردش هم می‌خوره… دکتریش مال زایمان و این چیزاست…
اینو پروندم تا یه مشخصه‌ی کوچیک از طرفِ مقابلم بهش بدم که بهتر بتونه راهنماییم کنه…
ولی البرز با تعجب از حرفم و اینکه فکر کرد من بین حرف‌هام سوتی پروندم، ابروهاش رو بالا داد و گفت:
– تو؟ با یه دکتر؟
از شوکش خندید:
– فکر کردی دکتر مغزِ خر خورده بیاد با یه خلافکار قرار بذاره؟
– می‌دونی که از پسش برمیام، فقط می‌خوام ازت کمک بگیرم، چطوری اعتمادشو جلب کنم…
سرش رو با لبخندی از تاسف تکون داد و شمرده شمرده و آروم گفت:
– انقدر خوب می‌شناسمت که می‌دونم دل بازی می‌کنی، ولی اهلِ دل دادن نیستی… اینم حتما یه مشکلی داره که قلابت گیر کرده پیشش…
نگاهم کرد و به بازوم اشاره زد:
– کارِ خودشه نه؟
– زدنش که نه… پانسمانش آره… نمی‌دونه چیکارم، گفتم تو پارتی با یه اوسکول درگیر شدم.
سکوتی کرد و با نگاه خیره‌ش راحت به صندلی تکیه داد و لبخندی زد:
– اول شام دعوتش کن، با یه هدیه واسه تشکر… این زبونِ قشنگتم درست بچرخونی، تا یه حدی می‌تونی اعتمادشو جلب کنی.
اون دخترِ افاده‌ای و مغرور، حاضره پیشنهادِ شامم رو قبول کنه و با من بیرون بیاد؟
نگاهش رو دوباره به خاطر آوردم… لحظه‌ای که با هم چشم تو چشم شدیم و بدون اینکه از زیرِ نگاهم دَر بره، خیلی راحت بهم زل زده بود و به حرف‌هام گوش می‌داد…
بدون شک یه دخترِ جسور و محکمه که تونسته تمام این سال‌ها تنهایی تو خارج دووم بیاره…
لذتی که من از شکستِ آدم‌های مغرور و قوی دریافت می‌کنم، دوزش هزار برابر بیشتر از آدم‌های ضعیف و بی‌اراده‌ست…
و نبات، درست همون چیزیه که می‌تونه حسِ غرور و رقابت رو درونم زنده کنه…

 

برای دانلود رمان سیاه‌ نمایی کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.