برای دانلود رمان وبال به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان وبال از بی ریا :
نگاهم را روی صورتش گرداندم. حس کردم حرفهایم را درک نمیکند. حس نگرانی من برایش خندهدار بود. لب فروبستم و هیچ نگفتم. نگاهم را دادم به بابا. همهی حواسش به سروش بود؛ به انتخابی که برایم کرده بود. هنوز جرأت نکرده بودم کاملا ...