هشتگ ها :#سرگذشت_واقعی #ازدواج_صوری #استاد_دانشجویی #اخلاقی #پایان_خوش
مقداری از متن رمان آغوش خیالی
– یعنی خاک بر اون سر کسی که تورو بگیره سپیدار، خاک دو عالما.
اخمی کردم و باز هم مظلوم لب برچیدم:
– بابا خب خواب موندم دیگه اینهمه سختی کشیدم امسال، دیگه تابستونم نخوابم؟
همون طور که با نگاهش برام تاسف می خورد لبی کج کرد
– تورو که ولت کنن کل سال مثه خرس میخوابی، ایشالله دست و صورتتو بلد بودی بشوری ؟ بیا بگیر نون و
نون رو از دستش گرفتم و تو پارچه گذاشتم می خواستم چای دم کنم که دیدم خودش دم کرده، نیشم از حاضر بودن همه چیز باز شد.
سعید- بخند … تو نخندی کی بخنده خداوکیلی ؟
نیشم بسته شد و دست کمر شدم:
– ای بابا چقدر غر میزنی چی شده حالا مگه؟
نون رو داخل سفره گذاشت و نگاه چپکی حوالهام کرد
– پررویی دیگه پررو، بیا بشین باهم بخوریم میخوام برم سرکار
کمی این پا و اون پا کردم و گفتم:
– نمیشه امروز منم باهات بیام؟
ابرو بالا انداخت و کمی بدخلق دستی به لباسش که خورده نان به آن چسبیده بود کشید:
– بیایی چیکار ؟
– می خواییم با مهلا و سارا بریم بگردیم.
از شنیدن اسم سارا اخماش باز شد ولی باز لحنش همون بود
– سه کله پوک بیفتید تو خیابون دمار از روزگار بقیه دربیارید دیگه؟
گردن کج کردم و دوباره توو جلد مظلومیت رفتم
– قول داده بودی نمیتونی بزنی زیرش، پول هم میخوام .
لقمه کوچیکی برا خودش گرفت :
– نور بباره به قبر مامان و بابا که رفتن تورو انداختن گردن من.