رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان هانا و شیخ

  • 1 جولای 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان هانا و شیخ

رمان هانا و شیخ

رمان هانا و شیخ

خلاصه رمان هانا و شیخ

رمان هانا و شیخ، عثمان‌ یک مولتی میلیاردر مصری، عاشق خواهر کم سن شریک آمریکائیش میشه.

دختری که تازه هجده ساله شده اما عثمان میخواد هانا رو جذب خودش کنه تا مادر وارث آینده عمارت احد باشه حالا به هر قیمتی که شده! حتی با وجود مخالفت پدر هانا یا سنگ اندازی های خاندان مسلمان مصری و معتقدش…

 نام نویسنده :  ساحل زند
 نام ناشر:  باغ استور
 سال انتشار : 1398

بخشی از متن هانا و شیخ از ساحل زند

– جدا ؟ چه خوب . اما چرا ؟
پوفی کردو برگشت سمت پنجره
بدون نگاه کردن به من گفت
– بریم ریور ساید ؟
– هممم بزار ببرمت یه جای بهتر
اینو گفتمو دکمه اسپیکر راننده رو زدم و گفتم.
– برو کلوپ آرماندو
– چشم قربان
هانا سریع برگشت سمتمو گفت
– من زیر ۱۸ سالم نمیتونم بیام تو کلوپ
چشمکی بهش زدمو گفتم
– اینجا میتونی چون سهام دارش منم
چشم هاش گرد شدو لب زد
– واقعا ؟ پس چرا امشب نرفتی اونجا
سری تکون دادمو گفتم
– چون اونجا همه منو میشناسن و تمام صحبت ها کاریه ..‌. من واقعا حوصله صحبت کاری رو ندارم
هانا خندیدو گفت
– پس یادم باشه راجع به کار صحبت نکنم
منم خندیدمو گفتم
– آره ممنون میشم
نگاهم رو صورت هانا چرخید . حالا سر حال تر و زیبا تر بود
تو اون لباس سنش به نظر بیشتر می اومد و جذاب تر از همیشه بود
کمر باریکش بیشتر به چشم می اومد و دست و پای ظریفش جذاب تر شده بود
هانا خیره به بیرون گفت
– عثمان …
از شنیدن اسمم از لب های هانا باز لبخند زدم که برگشت سمتمو گفت
– تو ازدواج کردی؟
سوالش حسابی غافل گیرم کرد
سوالی سر تکون دادم و گفتم
– نه ! چرا این سوال رو پرسیدی؟
– خب دوست ندارم با یه مرد متاهل برم کلوپ

رمان دیگر از ساحل زند: رمان اسیر دزدان دریایی

خندیدمو گفتم
– نه مجردم… اما چرا فکر کردی ممکنه متاهل باشم؟ من که حلقه ازدواج ندارم
شونه ای تکون دادو گفت
– خیلی از مرد های متاهل حلقه ازدواج نمیذارن… بعلاوه تو مصر فکر کنم رنج سنی ازدواج آقایون پائین تر باشه… یعنی تو عملا باید متاهل باشی
اینبار بلند تر خندیدمو گفتم
– خب تو مصر مردای متاهل حتما حلقه میذارن و این یه رسم قدیمیه اما حلقه ازدواجشون از طلا نیست … از عقیق و نقره است… البته اکثرا مرد های مسلمان …
– اوه … تو مسلمانی؟
– اوهوم
– یعنی تو به زنت اجازه نمیدی از خونه تنها و بدون پوشیه بیاد بیرون ؟
ابروهام بالا پرید
اوضاع خراب تر از انتظارم بود
با تعجب گفت

– من مصری هستم هانا … نه عرب
سر در گم به من نگاه کرد
گوشیمو بیرون آوردمو رفتم تو گالری
عکس اعضای خانواده ام رو آوردم و به سمت نگاه کردم و گفتم
– اونی که تو میگی مخصوص عرب های عربستانه ! اونا حتی 4 تا هم زن میگیرن ! اما ما تو مصر درست مثل آمریکا زندگی میکنیم. با این تفاوت که نسبت به اینجا لباس ها کمی پوشیده تر هست و تو ملاعام همدیگه رو بغل نمیکنیم یا نمیبوسیم
هانا همچنان با تعجب به عکس تو گوشیم نگاه میکرد که بهش گفتم
– بزن عکس بعدی… اینا مربوط به یه تولد هست تو حیاط عمارت پدرم
هانا با چشم های گرد نگاهم کردو گفت
– این باغ الان حیاط عمارت پدرته ؟
با غرور سر تکون دادم و هانا زد عکس بعدی

 

 

برای رمان هانا و شیخ کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.