رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان در خلوت یک گرگ

  • 1 جولای 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان در خلوت یک گرگ

رمان در خلوت یک گرگ

رمان در خلوت یک گرگ

 نام نویسنده :  فاطمه لطفی
 نام ناشر: باغ استور
 سال انتشار : 1400

خلاصه رمان در خلوت یک گرگ از فاطمه لطفی

در رمان در خلوت یک گرگ میخوانیم که رئیس مجموعه‌ی مشهور آژند، مرد مرموزی است که جز نام هیچ کس چیز دیگری از او نمی‌داند. به علت مبتلا بودن یه یک بیماری روانی، قلمروئی جدا و مستقل از آدم‌ها دارد و به تنهایی حکمرانی میکند. کسی مجوز ورود به خلوتش را ندارد تا وقتی که…

پیام های رمان در خلوت یک گرگ
مهم ترین پیامم در رمان در خلوت یک گرگ نشان دادن آثاری است که حادثه های بد می‌تونن تاثیر عمیق روی روان و شخصیت فرد بزارند و باید درمان روح و روان رو جدی گرفت.

متن رمان در خلوت یک گرگ

پس از تلاش فراوان برای تمرکز کردن، طرح را به پایان رساندم. ازجا بلند شدم و کاغذ به دست گفتم:
_ کار این طرح هم تمومه جناب آژند.
دست از کار برداشت و به صندلی تکیه زد و اشاره کرد:
_ بیار ببینم.
یک جوری عادی برخورد میکرد که من بدتر مضطرب می‌شدم و شک میکردم که نکند رئیس نباشد؟ پر استرس به سمت میز قدم برداشتم و لبهایم را بهم فشردم. نگاه او نیز مصرانه به رویم بود. کاغذ را روی میز گذاشتم و او حین برداشتنش گفت:
_میتونی یه قهوه آماده کنی؟ شیرین. منم کارم تقریبا تمومه فقط میمونه همین طرح آخر.
هول شده گفتم:
_ بله بله حتما.
به سمت آشپزخانه پاتند کردم و با عجله و هول مشغول جوشاندن آب و تهیه قهوه شدم. خودم هم معمولا قهوه را شیرین میخوردم. آماده که شد در دو فنجان ریخته و به اتاق برگشتم. فنجانش را روی میز گذاشتم که گفت:
_یه صندلی بردار بیا اینجا.
سینی را روی میز قرار داده و مردد کاری را که گفت انجام دادم، به کنار خودش اشاره زد و من صندلی را همانجا گذاشتم. قهوه اش را از روی میز برداشت و از پشت فنجان لب زد:
_واقعا طراح با استعدادی هستی. همه طرح ها عالی و بی نقص همونطور که آشوب میگفت. بشین کنارم این کار آخر رو بزن رو سیستم ، دوست دارم مهارتت تو این بخش رو هم ببینم.
روی صندلی نشستم و او قهوه اش را نوشید و سیستم را کمی به سمت من متمایل کرد:
_ شروع کن

رمان پیشنهادی : دانلود رمان افسون سردار

اما تمام تمرکز من به روی عطر خوشبوی او بود که با هر نفس استشمام میکردم. نه تلخ بود و نه شیرین. نمیتوانستم تشخیص دهم دقیقا چه بویی داشت فقط میدانم میتوانستم رگه هایی از عطر دارچین را لاب لای بوهای دیگر حس کنم. لبهایم را روی هم فشردم و دست به کار شدم. درهمان حین که سنگینی نگاهش را حس میکردم، صدای بم و آرامش را نیز شنیدم:
_سه سال سابقه‌ی کار داری توی شعبه مشهد، مگه خودت چندسالته؟
معذب شانه های برهنه ام در آن تاپ بندی را کمی جمع کردم و گفتم:
_ ۲۸
همانند خودم کوتاه جواب داد:
_ بهت نمیخوره
خودم را بیشتر جمع کردم و سعی کردم تمرکزم را روی کار بگذارم و به این فکر نکنم که در محیط کاری با یک تاپ دو بنده با فاصبه‌س کمی کنار رئیس شرکت نشسته ام. چندی بعد باز هم صدایش در گوشم پیچید:
_این همه منقبض کردن خودت از چی میتونه باشه؟ معذب بودن یا ترسیدن؟
بی اراده به سمتش چرخیدم و نگاهم روی صورتش نشست ، میخاستم جواب درخوری بدهم اما توجه ام تماما به چهره اش جلب شده بود. دیدن صورتش از نزدیک لطف دیگری داشت و من میتوانستم با وجود ته ریش های منظمش خال بسیار کوچکی در کنار چانه اش ببینم . به هیچ وجه نمیتوانستم جلوی نگاه کنجکاوم را بگیرم تا اینطور ضایع در صورتش چرخ نزند. و باز هم این او بود که با صدایش و جمله ای که گفت مرا به خود آورد:
_تا به حال چنین چشم هایی رو ندیده بودم! بار اول که متوجه اشون شدم فکر کردم لنزه، ولی حالا از این فاصله نزدیک مشخصه که رنگ چشمای خودتن! همینقدر عجیب و خاص! یکی آبی و یکی سبز…

رمان پیشنهادی : رمان هیژا از مهری هاشمی

هول شده لرزی به تنم نشست و نگاه از او گرفتم. پر تشویش زمزمه کردم:
_ نمیترسم! معذب هم نیستم. چشمامم مادرزادی همینجوریه و فکر هم نمیکنم کسی بخاد لنز با دورنگ متفاوت توی چشماش بزاره.
قلبم به شدت میکوفت و من از هول و ولا جملات را تند تند پشت هم میچیدم و دستم را میجنباندم تا زودتر کار را تمام کنم.
او نیز دیگر حرفی نزد و من نیز همچنان از بهت حضورش و حرفهایش لرز خفیفی بر تن داشتم.
بلاخره هرطور که بود کار را تمام کردم و با عجله از روی صندلی بلند شدم:
_خب تمومه.
نگاه پر رضایتش را از مانیتور گرفت و به من دوخت:
_ خسته نباشی
_شماهم همینطور، شرمنده به خاطر امشب!
ابروهایش را بالا انداخت و چیزی نگفت. به سمت مانتو و شالم رفتم و گفتم:
_دیروقته منم دیگه برم، بازم شرمنده.
از پشت میز بلند شد و گفت:
_موردی نیست. ماشین شخصی آوردی؟
شالم را روی موهایم انداختم:
_نه با اسنپ

برای رمان در خلوت یک گرگ کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.