رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان
دانلود رمان گرگینه جانشین از ساناز مسبوقی

دانلود رمان گرگینه جانشین از ساناز مسبوقی

دانلود رمان گرگینه جانشین از ساناز مسبوقی

موضوع اصلی رمان گرگینه جانشین :

رمان گرگینه جانشین روایت زندگی دختری به نام تانیاست که تک فرزند آلفای گله ست و به ناچار جانشین انتخاب شده. اما زمانی که وقت آموزش هاش رسیده تانیا به شهر می‌ره برای تحصیل. اما به شرط این که تابستون بعد آموزش هاشو شروع کنه…و حالا زمان آموزش هاشو رسیده. اما تانیا که همیشه گرگ درونش ضعیف تر از همه بوده به مشکلات زیادی بر می خوره…

 

مقداری از متن رمان گرگینه جانشین :

فـصـل اول…. سـر آغـاز تـمـریـن….

پرده های مخملی سر تا سر پنجره رو پوشانده بودند و اتاق تو تاریکی محض فرو رفته بود. اما با این وجود می تونستم حسش کنم. ندیده می دونستم الان تو اوج خودش قرار داره..

انگار قفسه ی سینه م جایی برای هوا نداشت. نفس هام هر لحظه بیشتر از قبل نا منظم و کوتاه می شد. دستم و روی گلوم گذاشتم و فشار دادم.

ـ تحمل کن.. تحمل کن.. تو می تونی تانیا..

با حس تیزی روی گلوم با ترس دستم و از گلوم فاصله دادم. نگاهم و اطراف چرخوندم تا نبینم ناخن های سیاهی و که جاشو به ناخن های رنگیم داده.

از روی تخت بلند شدم. آروم آروم توی اتاق قدم زدم و سعی کردم تحمل کنم این حجم از حس های مختلف رو.. ترس… ناامیدی… درد… شکست.. و کلی حس منفی دیگه.

سرم و توی دستم گرفتم. درد داشت. کل وجودم درد داشت و از این مقاومت خسته شده بودم.

عصبی جلو رفتم و پرده رو کنار زدم. خیره شدم به ماه کامل و درخشان. پر غرور نور کمی جونش و به اتاقم تابید.

ـ تمومش کن.. تمومش کن..

به دیوار زیر پنجره تکیه زدم و همون جا سور خوردم روی زمین.. قفسه ی سینه ام می سوخت.. به ناخن های تیز و سیاهم نگاه کردم. با خشم دست هام مشت کردم.

خون سرخ و غلیظ از لا به لای انگشت هام بیرون زد و روی زمین ریخت اما برام اهمیتی نداشت.

یهو درد زیادی در فک و سرم به وجود اومد.. روی زمین دراز کشیدم و ناله ی آرومی کردم.. نمی خواستم صدام از اتاق بیرون بره.. نباید بیرون بره. کسی نباید من و با این اوضاع خراب ببینه..

دندون های نیشم با درد خیلی زیادی بیرون زدند. طعم خون توی دهنم پیچید.. پیشونیم و به زمین تکیه دادم.. کل وجودم درد می کردم اما باید تمرکز می کردم. بدنم خسته شده بود. یک لایه عرق روی بدنم مخصوصا صورتم نشسته بود.

ـ یک… دو… سه… دم… باز دم… چهار… پنج..

کمی طول کشید. اما بالاخره آروم آروم درد از بین رفت و نفس هام منظم شد.. به پشت دراز کشیدم و چشم هام و باز کردم.. اولین چیزی که دیدم ماه کامل بود. با تمسخر گوشه ی لبم بالا رفت.

زمزمه کردم:

یکی دیگه هم رد شد..

با صدای سارگل از فکر دیشبِ لعنتیم بیرون اومدم و بی هوا پرت شدم تو سفره خونه. گیج بهش نگاه کردم.

با صدای جیغ جیغشون گفت: وای باورم نمیشه تا چند وقت نمیتونم ببینمتون.

فکر های آشفته مو پس زدم و سعی کردم از لحظه لذت ببرم. با لبای برعکس خودم و تو بغل سارگل جا کردم که صدای خنده ی همه بلند شد. پریدخت با کشیدن بازوم منو از سارگل جدا کرد. قیافه اش در هم بود از مسخره بازی های ما. اون کلا از بغل بازی خوشش نمیومد.

ـ بشین سر جات چندش.

ـ خب دلم تنگ میشه..

امیر علی گفت: خب شما که اینجا خونه دارید. نرید روستاتون.

پری با پوزخند گفت: تو راحتی هر روز بغل مادر مبارکت میخوابی.. راستی نمیخوای ترک بدی خودتو؟؟؟

با تیکه ی پری همه زدیم زیر خنده مخصوصا عسل خواهر امیر علی.. این دوتا خواهر مثل موش و گربه یک سره باهم جنگ و دعوا داشتند..

برای همین عسل پته ی امیر علی رو ریخت روی آب که تا نوجوونی کنار مامانش میخوابیده. واقعا هم امیرعلی پسرِ لوس مامانش بود.

یکی دوباری برخورد هاش رو با مادرش دیده بودیم. کنار مامانش شبیه پسر بچه ها میشد.

سارگل گفت:

ولی امیرعلی بی راهم نمیگه. حداقل یکی دوبار توی تابستون بیاین تا ببینیمتون..

ـ اون که حتما… نمیذاریم تنهایی خوش بگذرونین..

پری لب هاشو نزدیک گوشم کرد. پچ پچ مانند گفت:

ـ زر اضافه نزن. مگه تو نمیدونی بابات چه برنامه ای برای این تابستونت داره؟

با حرص نگاهش کردم: بهتر از تو یادمه. نمی خواد باز بگی.

با نیشخند شونه ای بالا انداخت: منم یادت نندازم ولی خودت میدونی.

میثاق فنجون های چای رو جمع کرد و یک گوشه گذاشت تا گارسون ببره.. عسل منو رو برداشت و اول از همه انتخاب کرد. کم کم هممون انتخاب کردیم و سفارش دادیم.

رضا پرسید: برنامه ی خاصی هم دارید برای تابستونتون؟؟؟

مخاطبش منو پری دخت بودیم.. من که داشتم نوشابه میخوردم و نتونستم جوابش رو بدم پری هم داشت در و دیوار رو نگاه میکرد. خندم گرفت.

دیوث می‌دونست رضا روش کراش داره لج میکرد محل سگ نمی‌گذاشت بهش. دیدم سکوت خیلی داره طولانی میشه خودم جواب دادم:

ـ آره.. خوردن.. خوابیدن..

باز همه خندیدن.. نگاه شیطون پری دوباره برنامه های بابا رو به یادم انداخت.. قطعا این تابستون خوردن و خوابیدن به من حروم بود.

عسل: من که کلی برنامه دارم.

تا خواست شروع کنه به گفتن از برنامه هاش امیرعلی پرید توی حرفش و خیلی زیبا زد توی ذوقش:

ـ قبل از همه میخوام بهت یاد آوری کنم تو یک کنکوری هستی. میشینی تو خونه و درست و میخونی.

ـ برو بابا. تابستون جای درس نیست. درسته؟

تاییدیشو از سارگل میخواست. سارگل هم نامردی نکرد و گفت:

ـ نه. باید بشینی درس بخونی.

میثاق پق زد زیر خنده و امیر علی یک لبخند پر غرور زد. عسل وقتی یک چشم غره ی حسابی بهش رفت رو به سارگل گفت:

ـ دستت درد نکنه..

زنگ پیامک پری توجهم رو جلب کرد. سرکی به گوشیش کشیدم. فرهاد بود. نوشته بود راه افتاده بود بیاد دنبالمون. این یعنی فقط دو ساعت و نیم تا سه ساعت دیگه وقت داشتیم برای حاضر شدن.

ـ تنها میاد؟

ـ در بیاد اون چشم هات که از دستت هیچی خصوصی ندارم.

نیشخندی بهش زدم: منو تو مگه چیزی مخفی داریم؟

ـ کم نه..

ـ لوس…

با صورتش شکلکی برام در آورد. یهو دماغش رو کشیدم که دادش رفت هوا. بلند زدم زیر خنده که دستش کوبیده شد پشت کله م.. بیشور.

کاری که به شدت بدش میاد و انجام دادم اون هم زود تلافی کرد. اخ که متنفرم یکی بزنه پشت سرم.. حس میکنم مغزم جا به جا میشه.

مخصوصا که پری دست هاش خیلی سنگینه. وقتی می زنه قشنگ چند دقیقه طول میکشه تا اوکی بشم.

میثاق: باز پری و تانیا سگ و گربه شدن. سارگل بهت گفتم همیشه تو بین این ها بشین…

سارگل با خنده جواب داد: آخ یادم رفت باز…

همون لحظه غذاهامونو آوردن. با لذت به ششلیک هام نگاه کردم.. عاشق این رستوران سنتی بودم..

اول از همه فضای نشستنش عالی بود. انگار وسط جنگل نشستی. یک آبشار مصنوعی هم درست کرده بودن که ما الان دقیقا کنارش نشسته بودیم. بعد هم غذاهاش…

واقعا عالی بودن. مخصوصا ششلیکش که حسابی آبدار و دودی بود همیشه. هیچ وقت هم برنج نمیخوردم. تنها گوشت خالی.

غذامون که تموم شد منو پریدخت زودتر از همه بلند شدیم.

میثاق: چقدر زود میرید.

ـ دارن میان دنبالمون..

عسل بلند شد و حسابی بغلمون کرد. بعد اون هم با پسر ها دست دادیم و تا خواستم با سارگل خدافظی کنم گفت:

ـ میتونید منو تا کافی شاپ هیراد برسونید.

پری: بپر بریم.

دوباره از جمع خدافظی کردیم و راه افتادیم. کافی شاپ پسرعموی سارگل خیلی نزدیک به دانشگاهمون بود واسه ی همین پاتوق همیشگی ما شده بود و فاصله ی بین کلاس ها چتر می شدیم اونجا.

پری: چی شده میخوای به پسرعموخان سر بزنی..؟؟؟

ـ نمیدونم. امروز گفت برم ببینمش..

ـ نکنه خبریه؟؟؟

ـ نه بابا.. ایشالا که نباشه.

پری بلند خندید: نکنه بی میلی..

ـ خب حقیقتش بی میل نیستم. ولی هیراد خیلی ماست تر از این حرف هاست که خبری بشه..

با پری بلند زدیم زیر خنده… همه مون از علاقه ی سارگل به هیراد خبر داشتیم.

پری: نکه خودت کم ماستی…

ـ راست میگه. ماستی از خودِ شماست عزیزم.

سارگل از پشت نیشگونی از دستم گرفت که از جام پریدم… با حرص و درد توپیدم:

ـ ای بیشعور. خب راست میگم. یکم ناز بیا براش..

 

رمان گرگینه جانشین به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان گرگینه جانشین منتشر می شود.

 

برای دانلود رمان گرگینه جانشین از ساناز مسبوقی کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.