رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

دانلود رمان کوئوکا از رویا قاسمی

  • 1 جولای 2024
  • دسته‌بندی نشده
دانلود رمان کوئوکا از رویا قاسمی

دانلود رمان کوئوکا از رویا قاسمی

دانلود رمان کوئوکا از رویا قاسمی

موضوع اصلی رمان کوئوکا :

رمان کوئوکا سرگذشت دختری به نام صهبا هست که به خاطر خانواده‌ اش احساس شرمساری می‌کند و تلاش می‌کند با درس خواندن و بهترین بودن، این موضوع را که خانواده خوبی ندارد کمرنگ کند.

پدر خانواده تریاک فروش هست و برادر صهبا هم فروش مشروبات انجام میدهد. صهبا همیشه از خانواده خود فراری هست و با دوستش مینا وقت می‌گذراند.

از قضا وقتی به خانه مینا دعوت میشود متوجه میشود که کل خانواده مینا پلیس هستند. پدر مینا تیمسار، برادر و عمویش هم پلیس هستند. تقابل این دو خانواده و ماجرای عشق بین صهبا و عموی پلیس داستان، داستانی زیبا و پرکشش را رقم زده است که فقط با خواندن متوجه تفاوت و زیبایی این داستان خواهید شد.

 

مقداری از متن رمان کوئوکا :

بابا هیچ‌‌وقت قهرمان زندگی من نمی‌شه! اون هرگز قبول نمی‌کرد تا به کمپ بره و وقتی با پایِ خودش نمی‌رفت و به زورِ من و مامان، چند روزی رو تو خونه، اَدایِ آدم‌های در‌حال ترک رو درمی‌آورد، من ر‌و به این باور می‌رسوند که همهٔ زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یه قهرمان به سر بردم.

من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه، اما وقتی پاش رو گذاشت جای پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه‌مون، نباید دنبالِ قهرمان گشت.

شایدم مشکل از خودمه، چرا باید دنبال یه قهرمان تو خونه‌مون باشم، که مرد باشه؟!

مگه زن‌ها نمی‌تونن قهرمان باشن؟‌ مامان اولین گزینه‌ایه که به فکرم می‌رسه، اما وقتی جنس‌های بابا و امیر رو براشون تو زیرزمین بین دبه‌های ترشی و قُرمه‌هایی که زمستون همیشه باید روی سفره‌مون باشن؛ جاسازی می‌کنه، مفهوم می‌شم، که نمی‌شه به‌عنوان یه قهرمان بهش نگاه کرد!

یا رعنا خواهرم، وقتی همهٔ افتخارش در اینه که با سامان، همکارِ امیر که ماشین شاسی بلندش، هوش از سرِ کل دخترهای محل می‌بره، نامزد کرده؛ من واقعاً نباید دنبال هیچ قهرمانی تو خونه‌مون بگردم!

به‌حتم قهرمان‌ها تو خونه زندگی نمی‌کنن یا اگه می‌کنن، خونهٔ ما رو برای زندگی انتخاب نکردن.

این‌که من هیچ‌وقت پارک دوبل رو یاد نمی‌گیرم، تا گواهی‌نامه‌م رو بعد دو سال امتحان رانندگی، اخذ کنم، فقط به‌خاطر نبودِ یه قهرمانه!

اگه که قهرمانی بود، شده با رشوه، سرگرد رحیمی رو راضی می‌کرد تا قبولم کنه.

قبل‌از این‌که هادی بخواد من‌‌و تو کوچه ببینه، خودم‌و سریع به در خونه‌مون می‌رسونم. هنوز چرخش دوم کلید توی قفل انجام نشده، که هادی متوجه‌م می‌شه.

– چی شد؟ بالاخره تونستی گواهیت ر‌و بگیری؟

من نمی‌دونم مامان برای چی باید جزء‌به‌جزء برنامه‌های من‌و برای شهین خانوم، همسایه‌مون تعریف کنه، تا اونم به گوشِ پسرش هادی برسونه؟!

– به تو مربوط نمی‌شه!

– عاشقِ همین وحشی بودنتم به قرآن! هروقت مثل سگ بهم می‌پری، کیف می‌کنم…‌!

کوله‌م از روی شونه‌م افتاده، وقتی داد می‌زنم:

– جد و آبادتون سگن…!

– یواش‌تر… مامانم بشنوه، دیگه قبول نمی‌کنه بیایم خواستگاریت!

دندونام‌و از عصبانیت روی هم چِفت می‌کنم. وارد خونه‌مون می‌شم و در محکم به هم می‌کوبم.

مامان ملافه‌هایی که شسته رو روی طناب پهن کرده.

– چته صَهبا؟ سر اوردی مگه؟

– مامان… باز تو رفتی گذاشتی کف دستِ شهین‌خانوم، که من دارم کجا می‌رم؟

از توی سبد یکی از پیرهن‌های بابا رو درمی‌آره.

– دو ساعت اومد این‌جا فک زد، آخر از زیر زبونم کشید کجا رفتی.

– چرا اصلاً راش می‌دی تو خونه، زنیکهٔ فضول‌و؟

مامان به خونه‌شون، که بدبختانه درست دیواربه‌دیوار خونهٔ ماست اشاره می‌کنه.

– می‌شنون. خوبیت نداره.

– بشنون! پسرهٔ بی‌ریختشون شب و روز برام نذاشته. شمام که انگارنه‌انگار…

– من به‌خاطر تو این‌همه تیپ می‌زنم! اون‌وقت بهم می‌گی، بی‌ریخت؟

روی دیوار مشترکی که بین خونهٔ ما و خودشون کشیده شده، نشسته.

– هادی‌‌جان پسرم، اون‌جا چیکار می‌کنی؟ الان امیر سر می‌رسه، تیکه بزرگت گوشِته.

– چرا امیر، مامان‌جان! خودم الان خدمتش می‌رسم.

چوبی‌که برای گرفتگی توالتِ توی حیاط استفاده می‌شه رو از کنار دیوار برمی‌دارم و به سمتش می‌رم. دست‌پاچه از دیوار می‌پره، پایین. صدای بلند آخش‌و از تو حیاط خونه‌شون می‌شنویم.

– ولش کن دختر. از بچگی یه تخته‌ش کم بوده… گناه داره، مادر مرده.

چوب رو پرت می‌کنم، روی زمین.

– مادر مرده منم، که مامانم دلش بیش‌تر واسه پسرِ علاف همسایه می‌سوزه تا دخترش.

شلوار بابا رو محکم می‌چلونه.

– غذات‌و گذاشتم رو بخاری تا گرم بمونه‌. این‌جام وای‌نسا. این پسره که عقل سالم نداره یه‌باره از بالای دیوار می‌پره تو حیاط… اون وقت بابات خون به پا می‌کنه.

تو خونهٔ ما، که یه خونهٔ شصت‌و‌پنج متری تو یه محلهٔ پایینه شهره، فقط من فکر می‌کنم، قهرمانی نیست. وگرنه که مامان، بابا رو وقتی که خمار و بی‌هوشم

پایِ منقل افتاده یه قهرمان می‌دونه.

کفش‌هام‌و درمی‌آرم و داخل خونه می‌‌شم.

بابا مثل همیشه تکیه داده به دو متکای قرمزرنگی که یادگارِ دست‌های خان‌جونن و مشغول درست کردن شیره از سوختهٔ تریاک!

یه جام مسی هم داره، که مال پدربزرگش بوده و درهمین خصوص مصرف می‌شده.

پدربزرگ‌های دیگه اگه برای نوه‌هاشون ملک و طلا و پول گذاشتن، پدربزرگ بابای ما براش جامِ مسیِ استفاده شده، به یادگار گذاشت.

بابا هیچ‌وقت این جام رو نمی‌شوره. اجازه نمی‌ده که شسته بشه. چون یکی از افتخاراتش اینه که اثراتِ مصرفِ پدربزرگش، روی این جام مونده. افتخاراتم اینجا، تو خونهٔ ما، طوره دیگه‌ای معنی می‌شن.

– سلام بابا.

با قاشق، محتویات توی جام رو، که روی اجاق کوچیکه مخصوص مصرفشه، هم می‌زنه‌!

– سلام دخترِ قشنگم… بگو ببینم نتیجهٔ امتحانت چی شد؟

خب! مثل این‌که امروز کوکه کوکه اوضاعش.

– هیچی بابا… رد شدم…

– هیچ عیبی نداره، دوباره شرکت می‌کنی. داداشتم که برات ماشین گرفته بهش سفارش می‌کنم، باهات بیشتر تمرین کنه.

درِ قابلمه‌ای که روی بخاریه رو برمی‌دارم. لوبیاپلواَم غذای بدی نیست.

– نه تو رو خدا… نگی بهش بابا. اخلاق نداره که! یه بار توضیح بده حالیم نشه، سرم هوار می‌کشه.

کوله‌م رو کنار بخاری می‌ذارم و با دست یه‌کم از لوبیا‌پلو رو توی دهنم می‌ریزم.

– بابا… باز زیرپوشت‌و سوزوندی؟

بی‌توجه به سرزنش من، محتویات توی جام‌ رو که به غلظت رسیده هم می‌زنه. بوی خوشی که تو خونه پیچیده رو کجای دلم بذارم؟!

بدون این‌که در قابلمه رو بذارم کوله‌م رو برمی‌دارم و به‌سمت حیاط پشتی می‌رم. یه انباری کوچیک داریم اون‌جا، که به بهانهٔ درس و دانشگاه و البته با جنگ و دعوا، برای خودم برداشتمش.

خونهٔ ما فقط یه اتاق داره. یه اتاق که مال مامان و باباست. هروقت سامان بیاد، مال رعنا و سامان. هروقتم که امیر بخواد با دوست دخترش تماس تصویری بگیره، مالِ امیر.

البته من خیلی راغب بودم تا زیرزمین خونه‌مون، که فضای زیادی هم داشت برای خودم بردارم. اما کار و کاسبی امیر اون پایینه و نمی‌شد.

بعداز این‌که بابا خودش رو بازنشسته کرد. امیر یاعلی گفت و جاش‌ رو پر کرد! تو خونهٔ ما وقتی که جنس برای مردم می‌برن، بسم الله می‌گن و وقتیم کارشون، بی‌سروصدا تموم می‌شه، خداروشکر می‌کنن.

از نظر خانواده‌م، فروش چهار تا شیشه عرق و زهرماری، توسط برادرم و نامزدِ خواهرم هیچ عیبی نداره.

رعنا معتقده، که اونا کار بدی نمی‌کنن و همه‌ش به چهار تا جوون، چهار تا لیوان محلولِ شادکن می‌دن.

امیر… امیر اما قضیه رو با روشن‌فکری برای خودش‌ و ما تحلیل می‌کنه. ازنظرش هیچ اشکالی نداره که چند کیلو کشمش مرغوب و به یه عصارهٔ ناب تبدیل کنه تا باعثِ شادی مردم بشه. مامانم کار امیر رو مناسبتر از کار بابا می‌دونه.

بابا پخش تریاک رو به‌عهده داشت توی محل، امیر پخشِ مشروب.

ازنظرش، همین که امیر تریاک نمی‌فروشه و باعث معتاد شدن بچه‌های مردم نمی‌شه، خیلی خوبه. مامان به امیر افتخار می‌کنه، چون علاوه‌بر خرج خوردوخوراک خونه، تونسته رعنا رو هم شوهر بده.

– صَهبا… بیا ببین لباسی که رعنا برام دوخته چه‌قدر قشنگ شده.

رعنا بیست‌ و نه‌سالشه. تو سن شونزده سالگی مدرسه رو ترک کرد و افتاد به دوخت‌ و دوز.

ناگفته نمونه که تو این سال‌ها تونست خیاط قابلیم بشه. سامانم براش یه مغازه تو محل خودمون اجاره کرده تا رعنا به این باور برسه که ازدواج با سامان واقعاً جزو افتخاراتی بود که نصیبش شد.

شاید باید این راز رو با خودم به گور ببرم، که اگه جواب چشم‌چرونی‌های سامان رو با دندون‌های تیزشده‌م نمی‌دادم، همهٔ این افتخارات مال من می‌شد و بر این باورم، این رنویی هم که امیر برام خریده، برای این نبود که دهنم رو ببندم و به رعنا حرفی از این موضوع نزنم.

لباس‌های نشسته‌م رو به دست می‌گیرم و برای این‌که لباس مامان رو ببینم از اتاقم بیرون می‌آم.

مامان پیرهن آبی گلداری که پارچه‌ش رو عمه‌پری از کربلا براش خریده بود، دوخته.

– بچرخ مامان…

مامان می‌چرخه.

– خیلی خوب شده. فقط یه‌کم گشاده، به رعنا بگو یه کم تنگش کنه.

– کجاش تنگه بابا؟ اندازه‌شه.

مامان می گه:

– یه ساعت پیش رعنا خودش اورد تنم کرد. گفت برام تنگش کنه، بابات گفت نه. اندازه‌مه.

بابا همیشه رو لباس‌های همه‌مون حساس بود. باوجود مصرف همیشگیش، هروقت که حالش درست بود و می‌تونست نظر بده برای سر و شکلمون، به تنگی و کوتاهی لباسامون دقت داشت.

آره خب، ساقی‌های محله‌ هم باوجود مصرف بی‌اندازهٔ مواد، روی ناموسشون غیرت دارن!

مامان از تو آینه لباس تنش رو برانداز می‌کنه.

– بیژن‌جان فردا بریم واسه این پیرهن، یه روسریم بخرم.

– فردا عروسی پسرِ محسنه. قراره بیاد یه‌کم شربت اَزمون بگیره. بعدش می‌گم امیر ببرتت.

 

رمان کوئوکا به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان کوئوکا منتشر می شود.

 

برای دانلود رمان کوئوکا از رویا قاسمی کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.