رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی

  • 1 جولای 2024
  • دسته‌بندی نشده
دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی

دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی

دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی

 نام ناشر:  باغ استور
 سال انتشار : 1400

خلاصه رمان نامشروعنامشروع روایت زندگی جانان است ‌‌. جانانی که در مهمانی یکی از دوستانش توسط فردی ناشناس مورد تجاوز قرار می گیرد و این در حالیست که فقط چند هفته به عروسیش مانده است . زمانی همه چیز خراب می شود که متوجه بارداریش می شود و این تازه اغاز ماجراست …

دانلود رمان نامشروع
مقداری از متن رمان نامشروع

به همراه عمو و زنعمو در ایوان خانه نشسته ام . دیاکو در خانه خواب است و مهران درس میخواند . مامان از صبح تا حالا انقدر فکر و خیال کرده که دوباره سردرد گریبانش را گرفته . زنعمو مفاتیح به دست دارد و مشغول خواندنش است . عموهم خاک گلدان هارا عوض میکند . لحظه ای پیش با حاج بابا تماس گرفتم و او گفت که همه چی خوب است . عمو از صحبتش با حاج بابا هیچی نمیگوید و سعی دارد تا خودش را خونسرد نشان دهد اما کاش بداند که به هیچ عنوان بازیگر خوبی نیست .
فردا جمعه است و ما به تهران می رویم . دیاکوهم مرخصی اش تمام شده و باید از شنبه به پروژه ی جدیدش که مربوط به زیباسازی شهر است ، بپردازد و قطعا سرش شلوغ خواهد شد . با یاد پروژه اش دوباره حالم گرفته میشود . امروز استادش تماس گرفت و خبر داد که پروژه در شهریار است و این یعنی شاید نتوانیم زود به زود هم را ببینیم .
عمو : کشتی هات کجا غرق شدن عمو جان ؟
نگاه به عمو میدوزم و با لبانی برچیده شده پاسخ میدهم
+ تو دریای حاج بابا و دیاکو
نگاه عمو رنگ تعجب میگیرد و میپرسد
_ دیاکو چرا؟
+ واسه یک پروژه ای باید بره شهریار .. امروز استادش گفت ..
عمو خاک دستانش را می تکاند و تک خنده ای میزند
+ خب اینکه ناراحتی نداره .. واسه پیشرفت دوتاتون میره .. واسه اینکه یک زندگی راحت داشته باشید
عمو درست میگوید . از نظر منطقی این را قبول دارم اما قلبم را چیکار کنم که از همین الان دلتنگ شده است .
_ بله درسته
سری تکان میدهد و به طرف رادیوش میرود و روشنش میکند . اینبار برعکس صبح ، موزیک محلی میگذارد و صدایش را طبق معمول بلند میکند . درگیری ذهنی اش کاملا مشهود است و من یقین دارم که همه اش مربوط به حاج بابا است . زنعمو کلافه از صدای بلند رادیو ، مفاتیح را کناری میگذارد و میگوید
زنعمو : او رادیو رو صدای کم بکن..کر ببوستیم د
زانوانم را جمع میکنم و با گذاشتن چانه ام بررویشان ، خیره ی کل کل های همیشگی عمو و زنعمو میشوم . شاید که حرف هایشان مرا کمی از این فکر و خیال ها بیرون بیاورد.

 

برای دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی به باکس دانلود رمان مراجعه کنید

حاج بابا در را باز میکند و دیاکو ماشین را در حیاط خانه پارک میکند . مامان از همان بدو ورودش حاج بابا را با سوالاتش کلافه کرده و من واقعا صبوری حاج بابا را از این بابت تحسین میکنم . از اول صبح که راه افتادیم ، مامان انقدر از حاج بابا و نگرانی اش گفت که در اخر حالش بد شد . حاج بابا و مامان وارد خانه میشوند و من به انتظار دیاکو می ایستم . دیاکو هم دقیقا مانند حاج بابا صبور است . خوب به حرف ها ی مامان گوش میکرد و دلداری اش میداد برعکس من که دیگر عصبی شده بودم . دیاکو بالاخره با ساکی کوچک به سمتم می اید و لبخندزنان میگوید
_ چرا نرفتی داخل؟
شانه ای بالا می اندازم
+ گفتم باهم بریم
سری تکان میدهد و مثل همیشه دستش را پشتم میگذارد و به داخل خانه هدایتم میکند . وارد خانه که میشویم ، مامان را نشسته بر روی مبل میبینم که تند تند پایش را تکان میدهد . عادت همیشگی اش است ، هرگاه که حالات منفی داشته باشد اینگونه میکند . حاج بابا سینی بدست از اشپزخانه بیرون می اید و روبه ما میگوید
حاج بابا : بفرمایید چایی .. تو این سرمای اذرماه و خستگی راه ، این چایی بدجور میچسبه
دیاکو : دست شما درد نکنه حاج بابا
حاج بابا سینی را بر روی میز مقابل مامان میگذارد
حاج بابا : سره شما درد نکنه پسرم
نگاهی به دیاکو میندازم
+ برو یک ابی به دست و صورتت بزن بعد بیا .. چشمات قرمز شده.. اصلا برو رو تخت من بخواب هوم؟
دستش را نوازش وار بر شانه ام تکان میدهد
_ نه عزیزم .. میرم خونه
حاج بابا : کجا پسرم؟ ناهار سفارش دادم
دیاکو لبخندی به حاج بابا میزند
دیاکو : نه دیگه با اجازتون من برم ..
حاج بابا دستش را بالا می اورد و با جدیت میگوید
حاج بابا : نه دیاکو جان .. شب برو باباجان .. من امروز حرفا دارم واسه گفتن .. همونطور که جانان گلم دختره این خونست .. توهم پسر و داماد این خونه ای پس باید امروز شماهم حرف هام رو بشنوی
دست دیاکو را در دستم میفشارم و او در جواب حاج بابا چشمی میگوید و بعد به سرویس بهداشتی میرود تا دستانش بشورد . ارام پیش میروم و کنار مامان مینشینم . حاج بابا هم دستبیحی در دست میگیرد و زیرلب ذکر میگوید . دستانم را بر شانه های مامان میگذارم و ارام ماساژشان میدهم تا حداقل کمی از نگرانی و استرسش کاسته شود .
لحظاتی بعد دیاکو ، با دستمالی که دستانش را خشک میکند به ما ملحق میشود . اینبار همگی مان خیره ی حاج بابا هستیم که انگاری دیگر نمی تواند خودش را ارام نگه دارد . از صورتش اضطراب میبارد و حرکات تند انگشتانش بر روی تسبیح این را تایید میکند .
مامان با لحنی عاجز میگوید
مامان : خسرو..بخدا از دیروز که اونجوری گذاشتی رفتی .. دارم جون میدم
نچی میگویم و حاج بابا کلافه لب باز میکند
خسرو : مهتاب جان .. منکه گفتم نگران نباش .. چرا خودت رو عذاب میدی اخه
مهتاب : اون تلفنی صحبت کردنات و اون یهویی رفتنت ، نباید نگرانم کنه؟ .. بیست و سه ساله زنتم . تاحالا نشده اینجوری بشی .. انقدر نگران .. منو گول نزن و نگو که همه چی خوبه .. من زنتم

دانلود رمان نامشروع می توانید از سایت باغ استور نیز استفاده کنید.

رمان های مشابه : رمان انتهاج

برای دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.