رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

دانلود رمان آتش محبوس از نگار و بنفشه

  • 1 جولای 2024
  • دسته‌بندی نشده
دانلود رمان آتش محبوس از نگار و بنفشه

دانلود رمان آتش محبوس از نگار و بنفشه

دانلود رمان آتش محبوس

دانلود رمان های نگار و بنفشه

رمان عاشقانه ، درام ، آسیب اجتماعی ، خانوادگی ، رئال

خیلی خوشحالیم که باز هم با یک داستان واقعی و رئال به اسم آتش محبوس در کنار شما هستیم.

سبک این رمان روایت نویسی و خاطره نویسیه، پایان داستان خوشه و هدف ما بیان اتفاقات بدون سانسور برای انتقال تجربیات شخصیت های واقعی هست، هیچ کدوم از شخصیت ها زاده تخیل نویسنده ها نیست .

دریا دختری که ده ساله تو خونه خانم سرمد کار میکنه با اومدن همسایه های جدید متوجه رفتار عجیب مادر و پسر همسایه میشه، پسری که رفتار معقولی با دریا داره و مادری که میخواد سر دریا رو از تنش جدا کنه!

با اتفاقاتی که میفته دریا متوجه راز این همسایه های عجیب و رابطه ای که دارن میشه!!!

اما دیگه خیلی دیر شده، دریا هم آلوده این رابطه شده، دریا تو یه گرداب بزرگ قرار داره، گردابی که بیرون اومدن ازش به تنهایی شاید ممکن باشه، اما انتخاب دریا نیست…

دختری که همه زندگیش جنگیده، حالا حاضر نیست بدون نبرد، عقب نشینی کنه…

*

مقداری از متن رمان آتش محبوس :

–  اول کاری شر درست نکنید امین آقا دست به مامورش خوبه!

با این حرف چشمی چرخوند و رفت. اما حق با مهسا بود. امین آقا سر هر چیزی که از نظرش خلاف قانون شهرک بود مامور می آورد. حتی چیز های کوچیک.

رو به باغبون کلافه کردم و گفتم

– چندتا برگ نخل افتاده تو حیاط ما میشه بیاید جمع کنید!

سری تکون داد و گفت

– بله آبجی!

به مجتبی اشاره کرد و گفت

– بدو بچه!

چرخیدم تا برم بیرون اما با دیدن همون پسر که دم صبح رو پشت بوم دیدم جا خوردم.

بیشتر از تیپ شیک و صورت جذابش جا خوردم تا از حضورش!

موهاش قهوه ای روشن بود که به یه سمت مرتب حالت داده شده بود ، ابروهاش تیره تر از موهاش بود و چشم هاش با اینکه خیلی درشت نبود اما رنگ روشنش از همین فاصله هم پیدا بود.

یه خط قائم بین ابروهاش بود که نشون میداد زیادی گره به ابروهاش میندازه.

پیراهن سفید که آستینش رو تا کرده بود پوشیده بود با یه شلوار خاکستری!  دوتا کیسه بزرگ خریدی که تو دست هاش بود منو به واقعیت برگردوند و مجتبی از پشت سرم گفت

– آقای محب اومد!

با صدای مجتبی نگاهش از کنار ماشین به ما افتاد و طبق انتظارم سریع اخم کرد! اون خط قائم مال همین اخم ها باید باشه!

مجتبی پا تند کرد رفت سمتش و یه سبد رو از دستش گرفت. با این حرکت نگاه آقای محب به من رسید و چشم هاش ریز شد. حتی شاید کمی بیشتر اخم کرد.

حق داشت!

من با لگ صورتی! یه ژاکت بافت قدیمی مشکی که کلاهش رو انداخته بودم رو سرم.

چون قدم کوتاه بود خیلی پیش میومد منو با یه بچه اشتباه بگیرن و حتی بعد اینکه میگفتم ۲۵ سالمه! باز هم کسی باور نمیکرد.

حدس میزدم با این تیپ یه چیزی تو مایه های بچه های سر چهار راه شده بودم!

آقای محب رسید جلو ما و باغبون از کنارم گفت

– من برم برگ های نخل رو از حیاط خونه خانم جمع کنم!

ابروهاش بالا پرید . نگاهش بین من و باغبون چرخید و من تازه اتصالات مغزم فعال شد. گفتم

– سلام. ما همسایه مجاور شما هستیم. تو شهرک ساعت کار های ساختمانی با آلودگی صورتی ۹ تا ۱ بیشتر نیست. عصر هم ۴ تا ۶ . تو باقی ساعات نباید صدایی مزاحم بقیه بشه!

ابروهاش بالا پرید و گفت

– بله در جریانم. مگه اتفاقی افتاده آقای فغانی!؟

باغبون که تازه فهمیدم فامیلیش فغانیه گفت

– من باید از بالا هرس کنم دیگه. اَره روشن کردم نخل رو هرس کنم.

مجتبی کیسه اول رو برده بود داخل. اومد و کیسه دوم رو از دست آقای محب گرفت و گفت

– میشه من یه چیزی بخورم!؟

آقای محب سریع نگاهش کرد و گفت

– البته!

به من نگاه کرد و گفت

– نگران سر و صدا نباشید مدیریت میشه!

با این حرف به آقاي فغانی نگاه کرد و گفت

– حیاط خانم رو تمیز کنید و سریع تر برگردید.

با چشم تندی که آقای فغانی گفت من فقط یه با اجازه گفتم و به سمت خونه چرخیدم.

کلید انداختم و در رو باز کردم.

کنار ایستادم آقای فغانی بیاد داخل اما دل تو دلم نبود برم جلو آینه و ببینم تیپم واقعا جلو چنین آدمی چطوری بوده!

 

برای دانلود رمان آتش محبوس از نگار و بنفشه کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
مطالب مرتبط
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.