برای دانلود رمان تقدیر به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان تقدیر از شیرین بانو :
بردیا با گامهای بلند به آنها نزدیک شد و در نگاه یخ بستهی سایه فریاد زد:
– خیلی بیمعرفتی… مگه من چیکارت کردم که اونطوری در رفتی؟ تقصیر تو نیست من خیلی کوتاه اومدم، باید کاری میکردم که پابند بشی وفکر فرار به مغز نداشتت نزنه.
شراره به خود آمد و جلوی سایه ایستاد و او را پشتش پناه داد و با صدای بلندی گفت:
– تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چطوری مارو پیدا کردی؟
بردیا نیشخند زد و از بین دندانهای چفت شدهاش غرید:
– دوهفتهست شب و روز دارم جلوی اون خونه کشیک میکشم. از صبح خروسخون تا بوقسگ، اون وقت شما دوتا پخمه میخواید سرمنو به طاق بکوبید.. دست مریزاد بابا
شراره چشم گرد کرد و با حیرت پرسید:
– مگه تو خونه زندگی نداری؟! مگه کار و بار نداری که افتادی دنبال ما؟!
بردیا با حسرت نگاهش را از سرشانه شراره به سایه دوخت وجواب داد:
– همه زندگی من اون بیمعرفته که رفته پشت تو سنگر گرفته.
برای دانلود رمان تقدیر کلیک کنید