رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان چشم ها

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان چشم ها

برای دانلود رمان چشم ها به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان چشم ها از نیلوفر قائمی فر :

روی صندلی نشستم و سلاله گفت :
-این یارو عوضیه ها، زنگ بزنم ماکان بیاد؟
-ماکان؟ اون خودش عوضیه.
سلاله یکه خورده نگام کرد و گفت:
-چیه رفتی تو قماش شوهرت اینا!؟
– شرّ اون عکسا هنوز رو سرمه.
سلاله تو جاش جا به جایی شد و گفت :
– چته!؟ ما کارمون اینه.
– سلاله بفهم الان من زندگیم عوض شده، دیشب سردار باز قیامت کرد چون برداشتید از عکس های من تو پیج تون گذاشتید.
سلاله – تو اینستا نذاشتیم که! تو سایت بود! سایت رو از کجا پیدا کرده؟
– یارو باباش خود پائاروئه بعد می خوای این نبینه. اون مجتبی موذمار پیدا می کنه. هر مقاله ای که من می نویسم سردار خونده از اعتبارش می ترسه.
سلاله – دیگه طلا فروش چه اعتباری؟ مگه سیاسی ان؟
– هیس شیرین اومد…
شیرین نزدیک شد و گفت :
– چیزه بچه ها… یارو میگه چون سر و صدا و موزیک دارید همسایه ها شکایت می کنند.
– غلط کرده بابا میخواد…
چشمای شیرین درشت و گرد شد! تک سرفه ای کردم و گفتم :
-شیرین جان شما بشین من خودم صحبت می کنم…
سلاله – تو حرف نزن.
– چرا؟
سلاله – بشین بابا، می خواد نونمون رو آجر کنه…
شالش رو مرتب کرد و از جا بلند شد و گفتم :
– آهان بیشتر قر بده.
سلاله شاکی نگام کرد و شیرین خندید و گفتم:
-یارو عوضی بی….
ای بابا، جلوی شیرین نمی شه فحش داد که! اینا هم پاستوریزه ان الآن می گه عروسمون چاله میدونیه.
سلاله با لبخند و خنده و صحبت می خواست یارو رو با قیمت قبل راضی کنه، شیرین گفت :
-آلا جون می گم، اشکال نداره من بالاتر میدم.
– دیگه چی !؟ نه عزیزم شما با آقا صفر اومدی، ماشین رو دیده ککش پریده یارو داره دندون گردی می کنه.
شیرین با تعجب گفت:
– عه!؟
اینا رو حاجی کجا نگه می داشت تو کمد؟ میگه عه! یعنی نفهمیدی؟ صد بار گفتم سر کوچه پیاده شو، این همه هزینه ی جا کردیم، دکور زدیم حالا یارو زده زیرش…
سلاله بلند تر گفت :
-نه تو رو خدا این طوری نگید…
با عصبانیت گفتم :
-چیه آقا؟ بیا این جا با من حرف بزن، چی میگی هان … ؟
سلاله – آلا!
از جا بلند شدم و گفتم :
-بیا این جا ببینم چیه؟ آئودی تا حالا ندیدی؟ ماشین باباش رو ببینی حتما مرغ دونیت رو یک جا تو پاچه امون می کنی هان؟ قرارداد بستی مرد حسابی، فکر کردی طرف زنه از تو گنجه در اومدن؟ شکایت می زنم پشت قرارداد. من هزینه کردم برای این جا، کدوم همسایه شکایت کرده؟ هان؟
صاحب ملک که فامیلش رجبی بود گفت:
-خانم همتی من جسارت نکردم که شما داری هوار هوار می کنی.
سلاله دستش رو به سرش گرفت و روی اولین صندلی وا رفت و مرده گفت: من میگم…
– شما گفتی ف من فرحزاد رو رفتم، نرخ بالا نمی برم، جامم تغییر نمی دم ، برو شکایت کن.
رجبی شاکی و یکه خورده نگام کرد و گفت :
– شما نگفتید می خواید تو حیاط راه برید.
-راه بریم!؟ هنوز اسمش رو نمی دونه برای من بهونه میاره…
رجبی داد زد :
-جمع کنید اصلا اسبابتون رو ملک منه…
– ملک توئه، من پشیمونی پای قرارداد نوشتم، ده میلیونم رو بده بابت پشیمونی.
رجبی یکه خورده گفت :
-من پشیمونی امضا نکردم…
– تو چشم من نگاه می کنی…
شیرین – الو داداش سلام بیا…
برگشتم یکه خورده به شیرین نگاه کردم و گفتم :
– به سردار چرا زنگ می زنی!؟
شیرین – ما که با مرد جماعت نباید دهن به دهن بشیم.
– چرا !؟ مگه من لالم که سردار بیاد حرف بزنه؟
سلاله – ای بابا! ای بابا! آلا!
– نه بذار ببینم، چرا سردار بیاد… من از پس این یه لا قبا ،اشاره به رجبی بر نیام که برم لنگ بفروشم توی خیابون که.
رجبی داد زد :
-خانوم حرف دهنت رو بفهم…
چادرم رو زدم زیر بغلم و یه جوری هجوم بردم طرفش و جیغ زدم :
– چی می گی تو….
که رجبی دو سه قدم رفت عقب و با شوک نگام کرد و سلاله جلوم رو گرفت و آروم گفت :
-ای مرده شور اخلاق سگت رو ببرن آلا…
داد زدم :
– یکی زنگ بزنه به پلیس…
رجبی:
– خانوم نکن من آبرو دارم این جا…
همه ی مانکن ها اومده بودن بیرون و با حرص گفتم :
-آبرو داری؟ من تا به همه نگم تو چه شیادی هستی از بابام نیستم، قرارداد بستی دو روز مونده به استارت کار، داری برای من بهونه میاری؟ ولم کن سلاله ببینم… شیرین؟ شیرین..
برگشتم دیدم شیرین نیست، به سلاله شاکی گفتم :
– این کو !؟
رجبی – برو بگو شوهرت بیاد من با زن جماعت دهن به دهن نمی شم.
با دست به کمر و دهن کجی که از روی چشمم و صدام می فهمید دهن کجی دارم می کنم گفتم:
– برم با شوهرم بیام؟
داد زدم : من خودم شوهره شوهرمم. برم با شوهرم بیام؟ چیه؟ نترس کتک نمی خوری بیا جلو عقب عقب نرو …
رجبی : برو بابا….
– کی بره؟ هان؟ ولم کن سلاله…
سلاله – آلا، آلا… اَه… آلا الان کمرت می گیره می میری. اَه… گوش کن دیگه.
رجبی – بار و بندیلت رو می ندازم تو کوچه.
– چه غلطا!
سلاله جیغ زد :
-آلا!
– زهر مار! از چی می ترسید؟ قرارداد داریم. اجاره نامه مگه الکیه.
رو کردم به رجبی و گفتم :
-ببین من پدر پدرسوخته ها رو درآوردم…
رجبی داد زد :
-حرف دهنت رو بفهم زن حسابی…
بلند تر گفتم :
– نه گوش کن. شلوغش نکن من خودم شور محشرگر قیامتم، تو جلوی من شلوغ بازی در نیار ، من ، من پدر پدر سوخته ها رو در آوردم چه برسه به تو یه الف بچه ی پول دار رو…
این کُری خوندن یه ساعت طول کشید عین یه ساعت هم شیرین پیداش نبود وسط یکی از کُری هایی که من داشتم می خوندم بود که…
– عروس خانم !
سلاله رو به روم بود
آروم گفتم :
-واااای! رفته باباش رو آورده! دیوار کو سرم رو بکوبم روش.
سلاله شالش رو جلو کشید وگفت :
-سلام حاج آقا.
برگشتم دیدم حاج آقا داره جدی نگام می کنه…

 

برای دانلود رمان چشم ها کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.