برای دانلود رمان پای همه دردها مانده ام به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان پای همه دردها مانده ام از دلآرا دشتبهشت|مهسا رمضانی :
ـ حالا میشه بپرسم دلیل عصبانیتت چی بود؟
موبایلم را از جیبم درآوردم و درحالیکه آن را روشن میکردم، جواب دادم:
ـ دلم نمیخواست نگرانم باشی… درواقع… احساس کردم که…
کمی احساس خجالت کردم؛ اما جملهام را ادامه دادم.
ـ داشتی پسرخاله میشدی.
ابروهایش را بالا داد.
ـ شاید تو حافظهت ضعیف باشه؛ اما من دقیقاً یادمه که وقتی جلوی در خوابگاه پیادهت کردم، چه حالی داشتی!
لحنش آنقدر جدی بود که پاهایم را با ناراحتی زیر نیمکت بردم.
ـ به تماسام جواب نمیدادی و من خودمو مقصر میدونستم که به یه بچهی خام و بیتجربه و صدالبته بیظرفیت، اصرار کردم که بیاد دورهمی…
حرفش را با ناراحتی قطع کردم.
ـ من بیظرفیت نیستم!
سرش را کمی خم کرد.
ـ واقعاً؟!… رفتارت که چیز دیگهای میگفت.
بغض به گلویم چنگ انداخت و باعث شد سکوت کنم. و او بیرحمانه بقیهی حرفهایش را بر سرم آوار کرد.
ـ بعد برگردی به من بگی پسرخاله! واقعاً با خودت فکر کردی من احتیاجی دارم که پسرخاله بشم؟! به من میخوره آدمی باشم که از سادگی یه نفر سوءاستفاده کنم؟! درصورتیکه اونی که سوءاستفاده کرده…
سکوت کرد. با چشمان اشکی به صورتش نگاه کردم. نفسش را با حرص از راه بینیاش بیرون فرستاد. نمیدانم جملهی نصفهی آخرش نتیجهی صداقت در مستی خودم بود یا دهانلقی تارا؛ بههرحال، قامت راست کرد و پایش را از لبهی باغچه برداشت.
ـ دفعهی بعد که خواستی تو جمع بزرگترا حاضر بشی، رضایتنامهی کتبی از والدین یا اجازه از همسر داشته باش!
نگاهی گذرا به انگشترم انداخت و پوزخند زد.
ـ خوشبخت باشی…
برای دانلود رمان پای همه دردها مانده ام کلیک کنید