رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان مردم این شهر حسودند

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان مردم این شهر حسودند

برای دانلود رمان مردم این شهر حسودند به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان مردم این شهر حسودند از نیلوفر قنبری :

“مهراج حتی یک سر سوزن ابایی ندارد از حرف‌هایی که می‌زند. نه از یاسر می‌ترسد نه از رسوا شدن دلش. نه از جمعیتی که زل زده‌اند به او خجالت می‌کشد و نه از فکر و حرف آن‌ها.
فقط و فقط به سلبی‌ناز فکر می‌کند و به تمام عشقی که به دخترعمویش دارد.
حرکاتش چون آدم‌های مست و پاتیل است و گویی هذیان می‌گوید. اما او در آن لحظه عاقل‌ترین مرد دنیاست و واقعی‌ترین حرف‌ها را می‌زند‌.
شروع می‌کند به خود زنی. با کف دست روی دو طرف صورتش می‌زند.
– بیا منو بزن عمو. بیا… هر چقدر دوست داری بزن تو صورتم. کمربندتو بزن رو تنِ من؛ ولی رو تن دخترت نزن. عمو بزن منو، شاید آروم بگیری؛ ولی دست رو سلبی بلند نکن. تو رو خدا نزنش.
یاسر فریاد می‌زند:
– به توچه؟ تو چی کاره‌ای؟ تو این وسط اصلا چه غلطی می‌کنی زر زر می‌کنی مهراج؟
مهراج زانو می‌زند.
– واسه شما چه فرقی می‌کنه عمو؟ بزن منو انگار دخترتو زدی. بزن تا آروم شی.
گیسو فریاد می‌زند.
– مهراج!
یاسر می‌گوید:
– صبر کن زن داداش.‌ وایسا ببینم چی میگه؟
صادق می‌گوید:
– داداش کوتاه بیا. مهراج تب داره. حالش خوب نیست.
مامان‌تی‌تی می‌گوید:
– یاسر تمومش می‌کنی یا سکته کنم از دستت بمیرم؟
یاسر می‌گوید:
– من دارم دخترمو تربیت می‌کنم واسه غلطی که کرده. ولی این مهراج این وسط چی می‌خواد؟ واسه چی دایه مهربون‌تر از مادر شده؟
مامان‌تی‌تی با دست روی قلبش فریاد زد:
– تو غلط می‌کنی که داری دخترتو اینجوری تربیت می‌کنی؟ تو خیلی بی‌جا می‌کنی.
– مامان به سوال من جواب بده. مهراج چی می‌خواد داره دخالت می‌کنه؟ نکنه داره هذیون میگه؟‌ اصلا به مهراج چه ربطی داره؟
مامان‌تی‌تی فریادی بلند‌تر می‌زند:
– چون مهراج دخترتو دوست داره. چون سلبی ناز این پسرو دوست داره.
سکوتی سنگین در میان جمعیت حاضر در خانه می‌افتد.
حتی سلبی‌ناز هم دیگر اشک‌ نمی‌ریزد.
در آن لحظه مهراج فقط می‌خواهد دهان مامان‌تی‌تی را ببوسد. شیده اما در حال مرگ است. چه می‌گوید این مادربزرگ عزیزش؟ مگر می‌شود. همه می‌دانند چه کسی عاشق مهراج است. نه مامان‌تی‌تی اشتباه کرده.

***

دور شدم ازت تا از یادم بری
فکر می‌کردم اگر از اینجا برم دوست داشتنت رو فراموش می‌کنم
اما نمی‌دونستم وطن من تویی و بدون تو همه جا غریبم.

***

می‌دونی بدترین نوع مردن چیه؟
اینکه یکی رو خیلی دوست داشته باشی
اما نذارن کنارت بمونه

***

زجرکش شدن رو دارم هر روز می‌بینم
قلبم عاشقشه
عقلم میگه خفه شو

***

می‌دونی چرا تو این سه سال از دوریت نمردم؟
چون من یه لشکر آدم بودم
هر شب یکی از دلتنگیت می‌‌مرد
فرداش اون یکی پا میشد و باز به دوست داشتنت ادامه می‌داد.

 

برای دانلود رمان مردم این شهر حسودند کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.