رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان مامان من خوبم

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان مامان من خوبم

برای دانلود رمان مامان من خوبم به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان مامان من خوبم از رویا قاسمی :

بغضی که مثل میخ فرو رفته توی حنجره‌م رو نمی‌تونم پایین بدم.
– چرا این‌جوری شد؟ من همه‌ش ۱۶ سالم بود. خیلی کوچیک بودم برای تحمل اون حجم از ناامنی‌‌.
کف دست‌هاش رو روی صورتش می‌کشه و بعد با چشم‌های یه پسر نوزده‌سالهٔ آشنا به رد اشک‌هام نگاه می‌کنه.
– سال‌ها… سال‌ها تمرین کردم که وقتی باهات روبه‌رو شدم و رسیدم به این لحظه که ازت معذرت بخوام، چی بگم و چه‌طور رفتار کنم، اما درست از زمانی که واسه اولین بار دم رستوران دیدمت، فهمیدم که توانش رو ندارم، توانش رو ندارم که ازت بخوام که من رو ببخشی! چشم‌هات، اون حالت غریب و عجیبی که وقتی من رو دیدی، سینه‌م‌ رو سوزوند. من ده سال تمام نیومدم سراغت چون فکر می‌کردم تو داری زندگیت رو می‌کنی و نهایت حال بدت فقط چند ماه بوده. من ده سال عذاب کشیدم، ده سال خودخوری کردم برای مسئله‌ای که هرگز فکر نمی‌کردم واسه‌م شرایط رو سخت کنه. اون زمان فکر می‌کردم که فقط یه احساس زودگذر و مسخره بهت دارم که فقط کافیه چند روز ازت دور باشم تا از سرم بپره، اما اشتباه می‌کردم… از سرم نپریدی. مدام صحنهٔ چشم‌هات، دم فرودگاه می‌اومد جلو روم. اون روز جلوی هتل هم چشمات همون شکلی بود. مثل کسی که از بهترین آدم زندگیش خنجر خورده و هیچ‌وقت هم قرار نیست رو‌به‌راه بشه اوضاعش. حتی همین حالا هم همینه، رو‌به‌راه نیستی! هنوزم زخم خنجری که بهت زدم برات تازه‌ست. قد سوزنی از اون روز و حال بد خارج نشدی. هر چه‌قدر بزرگ‌تر شدی اون حس و زخم هم بزرگ‌تر شده.
صاحب قهوه‌خونه سه تا استکان کمرباریک چایی جلومون روی میز می‌ذاره.
– تعطیل کردم، سنگ‌هاتون رو وا بکنید. وقتی از این‌جا رفتین بیرون، روی این میز بدبختیتون رو واسه من جا بذارین که بی‌حساب شیم‌.
اشکم می‌چکه، قهوه‌چی ازمون دور می‌شه. سینا سرش رو پایین انداخته.
– کاش واقعاً می‌شد این بدبختی‌ای که خِرمون رو گرفته، سر این میز جا می‌ذاشتیم.
با پشت دستم اشک‌هام رو پاک می‌کنم.
– دوست ندارم حرف‌هات رو بشنوم.
– منم دوست ندارم برات از مسئله‌ای حرف بزنم که تو تنهایی‌هام، تا مرز جنون با یادآوریشون رفتم. به فکر خودم، با این کاری که باهات کردم سامان رو زمین زدم، سامان که کم بیاره، سامان که نتونه بلند شه، از چشم بابا می‌افته! بابا می‌مونه و‌ پسرایی که دیگه کنارش نیستن… نمی‌دونستم… نمی‌دونستم، کنار تو یه چیزی که بعد پنج سال به خودم اعتراف کردم که عشقه، داشتم تجربه می‌کردم! نادون بودم، یه پسربچه که فکر می‌کرد از پس خودش برمیاد. هر کاری که نقشه کشیدم رو انجام دادم و رفتم که یه آدم حسابی بشم. آدم حسابی شدم، اما بهای سنگینی براش دادم. من خودم رو وجودم رو، روانم رو، دادم… خودم رو از دیدن مادر و پدر و برادرم محروم کردم، خودم رو از داشتن تو محروم کردم، من به خودم بیشتر از تو ظلم کردم ببری.
وقتی صدام می‌کنه ببری، یه چیزی مثل غده گیر می‌کنه وسط گلوم. کاش این غده خوش‌خیم بود، ولی نه، بدخیم بود! استکان کمرباریک رو برمی‌دارم. داغه ولی بی‌توجه از گلوم پایینش می‌دم، این سوختگی برای برطرف کردن این غده لازم بود.
– تو خودخواه‌تر از منی سینا. تو فهمیدی، فهمیدی که چه بلایی سر خودت اوردی اما بام تکونی به خودت ندادی تا حداقل احساساتی که برای خودت بود رو التیام بدی.
به صندلیش تکیه می‌ده، چشم‌هاش حال خوبی ندارند، دکمه بالای پیرهنش رو باز می‌کنه.
– من احتیاج به زمان داشتم برای خوب شدن، تا وقتی که نمی‌تونستم به احساساتم غلبه کنم، نمی‌‌تونستم کاری برای خودم انجام بدم. چند سال زیر نظر دکترای مختلف قرص مصرف کردم، تا امروز این قدرت رو داشته باشم که جلوت بشینم و از احساسم بگم.
– تو می‌خوای من دلم برات بسوزه و بگم که باشه اشکالی نداره، یه چیزی پیش اومد و دیگه تموم شده؟!
– نه، برعکس. من دلم می‌خواد بگی که دلت برام نمی‌سوزه و این چیزی که پیش اومده خیلی بزرگه، ولی هیچ چیزی بین ما تموم نشده.
لب‌هام رو روی هم فشار می‌دم تا به‌خاطر گریه، زار و نزار به نظر نیام‌.
– سینا… !
نمی‌تونم ادامه بدم، غدهٔ توی گلوم به مرز ترکیدگی رسیده.
– جونم ببری؟
سرم رو پایین می‌ندازم لب‌هام رو زیر دندونم می‌گیرم اشک‌هام پشت هم قطار می‌شن.
– دلم می‌خواد بغلت کنم ببری. دلم می‌خواد هرگز این‌طوری نبینمت!
سرم رو بالا می‌گیرم.
– تمومش کن.
چشم‌هاش به‌خاطر اشک‌هایی که توشون حلقه زدن می‌درخشند.
– چرا نمی‌خوای قبول کنی که اگه بیست سال هم بگذره، باز هم دوستم داری، باز هم دوستت دارم؟
از پشت میز بلند می‌شم. سمت خروجی می‌رم‌ و قبل این‌که از اون‌جا بیرون بزنم، رو می‌کنم به صاحب این قهوه‌خونه‌.
– نشد بدبختی‌هامون رو جا بذاریم براتون!
به‌محض بیرون رفتن از اون‌جا، نفسم تنگ می‌شه. نه این هوای تازه، نه این سوز و سرما، نه این آسمون قشنگی که بالای سرم بود، نفسم رو تازه نکردن.

 

برای دانلود رمان مامان من خوبم کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.