رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان فصل دیوونگی

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان فصل دیوونگی

برای دانلود رمان فصل دیوونگی به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان فصل دیوونگی از آذین بانو :

داشت دقم می داد با این مقدمه چینی.
– پدر بزرگ فرهاد یعنی پدر من داره میاد ایران.حاج رفیع چهار سالی بخاطر
بیماری حاج خانوم خارج بوده.داره میاد تا تکلیف دارایی هاشو مشخص کنه.
مکث کرد.
مکث حاج حسین نفسم رو بند آورده بود.نمیدونستم آخر این داستان سرایی
قراره به کجا ختم بشه
حاج حسین سکوتم رو که دید گفت”از طرف وکیل حاج رفیع فهمیدم ارث
دادن به بچه ها رو منوط به متاهل بودن اونها گذاشته
باز هم سکوت کرده بود. آهسته گفتم :ادامه ش؟
– حالا که هیچ کس نفهمیده ،فرهاد هم هنوز خاطرت رو میخواد بیا و برگرد
سر زندگیت
پوزخندی زدم و سعی کردم با خونسردی جواب حاج حسین رو آماده
کنم.آهسته گفتم : متاسفم اما من نمیتونم کمکتون کنم .
احساس لرز می کردم.حاج حسین کمی از چایش رو مزه کرد و گفت : ببین
پرتو جان،بیا و به ما کمک کن.همونطور که من به پدرتو کمک کردم. نذاشتم
طلبکارا ببرنش زندان.تمام چکای طلبکارای پدرتو پاس کردم.اون چکها هنوزم
پیش منه .
منو پدرت به هم اعتماد داشتیم و داریم.توقع دارم در عوض کمکی که من به
پدرت کردم تو هم به من کمک کنی .
دهنم خشک شده بود.نفس کم اوردم. این حاج حسین بود؟داشت منو تو
منگنه می گذاشت؟
به واسطه ی چک های پدرم؟
دسته ی صندلی رو گرفتم. حالت تهوع داشتم. خواستم از جا بلند بشم اما
قبلش گفتم : حاج آقا من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم با کسی که یه بار
بهم خیانت کرده زیر یه سقف برم.حتی به قیمت برگه زدن چک های پدرم که
از طلب کارها گرفتید و دست شما هستند.
“حاج حسین عینکش رو روی میز گذاشت و آمرانه گفت”بشین
– راحتم
نمیخواستم تسلیم حرف حاجی باشم. حاج حسین آهسته گفت : لطفاً
سر جایم نشستم.حاج حسین با طمانینه گفت: ببین بابا جان،تو به من کمک
کن منم تمام طلبم از بابات رو بهش می بخشم.حاج رفیع که برگشت پاریس
تو هم برو سراغ زندگی خودت .
قصد نداشتم گریه کنم اما یک قطره اشک مزاحم اجازه نمی داد که خود دار
باشم.با صدای خفه ای گفتم من با آدم خائن زیر یک سقف زندگی نمی کنم .
بلند شدم اما حرفی زد که باعث شد دستم رو به دیوار اتاق لوکس حاج حسین
حسابگر بگیرم. مات و مبهوت نگاه کردم.انگار فهمید که هنگ کرده م. محکم و
مطمئن گفت”گفتم محمد صدرا
– متوجه منظورتون نمیشم
گفتم حالا که فرهاد نه،با محمد صدرا ازدواج کن.صوری، غیر واقعی. بعد از
اون هم فسخ ازدواجت با من. منم در عوض سر شش ماه تمام چک هایی که از
طلب کارهای پدرت داشتم رو بهت پس میدم و یه کاری میکنم که تا آخر
عمرت تامین باشی.

 

برای دانلود رمان فصل دیوونگی کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.