رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان فادیا

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان فادیا

برای دانلود رمان فادیا به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان فادیا از نگار مقیمی :

افرا: الوند؟
الوند: عصبانی شدی؟
ـ نه! چرا باید عصبانی بشم؟
ـ چون فقط هر موقع عصبانی هستی اسم خودم رو صدا می زنی.
ـ واقعا؟
ـ آره.
ـ تا حالا بهش دقت نکرده بودم.
ـ ولی من دقت می کنم… به هر چیزی که بهت مربوط باشه.

***

الوند: افرا… افرا… افرا!
افرا: تو روحت الوند! حتما باید توی این فاصله باهام حرف می زدی؟
ـ من از کجا می دونستم می خوای سرت رو یهو بلند کنی بزنی توی دماغ بیچاره ی من…
در حالی که پیشونیم رو ماساژ می دادم لب زدم:
ـ تقصیر خودته… صد بار تا حالا بهت گفتم فاصله رو موقع حرف زدن رعایت کن! حتما باید توی حلق هم گفت و گو کنیم؟
ـ می خواستم رمانتیک باشیم…
ثانیه ای بعد صدای شاکی هر دومون با هم بلند شد:
ـ گور بابای رمانتیک!

***

الوند: از وقتی تو رو دیدم یه گروه شبانه روزی مدیریت و نظارت بحران استخدام کردم.
افرا: یه گروه مدیریت بحران؟ بی خیال! شوخی می کنی؟
– به هیچ وجه.
– خوب اون گروه… روی افکار و رفتار و بیان نظرات کارمندات هم تسلط دارن؟
– نه… اما آماده ی خدمات بعد از دعوای تو باهاشون هستن. پس راحت باش.
– آفرین! دارم بهت امیدوار میشم رییس. ولی بیا اسمش رو نذاریم گروه مدیریت بحران… بذاریم گروه مدیریت اوضاع بعد از افرا!
– بحران تویی افرا. اون گروه فقط متعلق به خودته.

***

افرا: این… یه چاقوی آشپزخونه ست؟
الوند: هست یا نه… به هر حال یه سلاح سرده!
ـ میشه ببینمش.
ـ تو… متوجه نیستی گروگان منی؟
ـ مطمئنی؟ من فکر می کنم که… بهت پناه دادم.
ـ من به زور اومدم داخل!
ـ نه… من راهت دادم تو.
ـ ولی چاقو دستمه… دارم تهدیدت می کنم!
ـ یه چاقوی آشپزخونه.
ـ یه سلاح سرد!
ـ ببینم تو چرا انقدر اصرار داری یه آدم بد باشی؟
ـ چون یه آدم بدم.
ـ بی خیال! من می تونم آدم های بد رو تشخیص بدم… تو آدم بدی نیستی.
ـ از کجا می دونی؟
ـ آدم بد در حالی که سلاح توی دستش داره انقدر محترمانه درخواست کمک نمی کنه… تو اول جمله ی تهدیدوارانه ت از لطفا استفاده کردی!

***

افرا: رویا یا بیداری… هر چی که هست قشنگه. ولی هنوزم… اگر چشم هام رو باز کنم و تو نباشی… احتمالا بهت حق بدم.
الوند: داری ازم می خوای برم؟
ـ دارم ازت می خوام… هر کاری که می دونی درسته رو انجام بده.
ـ افرا… این نقطه از زمان و مکان… کنار تو… درست ترین جای دنیا برای منه.

***

افرا: نمی ترسی؟
الوند: از چی؟
ـ خودت گفتی بومی های اینجا میگن اگر پسر و دختری هم دیگه رو روی این پل ببوسن حتما با هم ازدواج می کنن!
ـ به خاطر همین این کار رو کردم… که هیچ کدوممون راه رهایی نداشته باشیم.
ـ خوب… بهت تبریک میگم. شدیم آش کشک خاله!
دستش رو از دو طرف صورتم برداشت و شونه به شونه م ایستاد.
ـ این بهترین آش کشک زندگیم بود.

***

فادیا: میترسی؟
افرا: از چی؟
-از من.
-فکر نکنم… بیشتر از خودم میترسم. وقتی کنارتم ترسناک میشم.
-چرا؟
-چون نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم.
-پس… شاید باید بخوابی.
-وقتی بیدار شم دیگه قرار نیست ببینمت؟
-کی میدونه؟

***

افرا: تو کی هستی؟
فادیا: اسمم فادیاست.
-اون رو فهمیدم… رسمت چیه؟
-میزنم.
-چی؟
-زخم… خنجر… گلوله… هر چیزی که فکر کنی..
-چرا؟
-چون ازم میخوان. چون رسم زندگیم همینه.

***

فادیا: من… یه چهره ی تاریک دارم.
افرا: اون چهره ی تاریک… زیادی بده؟
-اون چهره ی تاریک به هیچ آدم بی گناهی آسیب نمیزنه… ولی خودش بی گناه نیست. بازم تاریکه. بازم کنارش بودن خطرناکه.
-اون چهره ی تاریک آدم میکشه؟
-نه… ولی تا حالا باعث مرگ آدما شده… بهشون آسیب میزنه.
-آدمای بد؟
-بد؟ شاید بهتره بگم… آدمایی که وجودشون این دنیا رو زیادی نکبت بار تر از قبل میکنه.
-هیچ آدمی توی این دنیا خوب نیست. پس باید همه شون بمیرن؟
-فادیا پول نمیگیره تا آدم بکشه… ماموریت میگیره تا آدما رو نجات بده.

 

برای دانلود رمان فادیا کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.