رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان عشق سخت

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان عشق سخت

برای دانلود رمان عشق سخت به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان عشق سخت از آرام|بنفشه :

هیچ‌چیز این جلسه شبیه جلسه مشاوره نبود. من قبلا یکبار دیگه هم رفته بودم مشاوره. هرچند اون مشاوره برای اضطرابم بود. اما حس و حال و رفتار مشاورش اصلا شبیه دکتر احمدی نبود . انقدر راحت گفت بریم سراغ مشکل جنسیت که انگار میخواد در مورد پیشرفت درسیم صحبت کنه. بر خلاف راحتی اون دهن من قفل شد. سرمو پائین انداختم… باید همون اول میرفتم بیرون میگفتم اشتباه شده روانشناس خانم باید بیاد. اگه اون بیرون دعوا میکردم بهتر بود تا اینجا خیس شم از خجالت.

***

ساعت نزدیک 2 شب بود، رفتم سرویس. نصف صورتم کبود بود. همه تو خونه خواب بودن . تلفن سر جاش نبود . بابا موبایلمم گرفته بود تلفن خونه رو هم برداشته بود. خواستم برم اتاقم دیدم گوشی داداشم کنار تختشه. من چیزی برای از دست دادن نداشتم، رفتم گوشیشو برداشتم . قفل داشت. خواستم بزارم سر جاش که دیدم بیداره . نگاهم کردو گفت :
– چی شده دیبا
بی تفاوت به نگاهش که تو تاریکی رو صورتم بود گفتم :
– میشه به دوستم مسیج بدی بگی من فردا نمیتونم برم کوه. میترسم منتظرم بمونن برنامشون خراب شه
سر تکون دادو گفت :
– بابا این کارو کرده ؟
سر تکون دادم . قفل گوشیش رو زد و نشست رو تخت . سریع شماره مهرداد رو گرفتم و براش نوشتم
بابام بهم شک کرده. گوشی و تلفن خونه رو گرفته. منم تو اتاق حبس کرده …
این مسیجو فرستادم . مسیج بعدیم نوشتم
سلام. دیبا هستم. این خط داداشمه. فردا نمیتونم بیام کوه . گفتم خبر بدم منتظر من نمونین
ارسال کردم. مسیج اول دلیورد شدو من پیامو پاک کردم. فقط دومی گذاشتم باشه و گوشی رو دادم به دانیال. دانیال آروم گفت :
– چی شده دیبا چرا بابا اینجوریت کرده ؟
– چرت … دیروز عمو اومد برای دوست احمد رضا از من خواستگاری کرد. منم گفتم نه . امروز اومدم بابا گفت احمد رضا میگه دیبا دوست پسر داره منو به این روز در آورد
چشم دانیال گرد شد و گفتم :
– اصلا وایسا …
گوشیو گرفتم رفتم تو تلگرام احمد رضا
یه سلفی با فلش از خودم گرفتم با چشم های بسته
به عکس نگاه کردم . صورتم و چشمم و لبم بد تر از واقعیت افتاده بود.
برای احمد رضا ارسال کردم و نوشتم :
– اگه فکر کردی با تخریب دیبا مجبور میشه با اون دوست پیرت ازدواج کنه کور خوندی . دیبا بمیره زیر بار زور نمیره .
پیامو فرستادم . اما دلم گرفت. من دوست داشتم زیر بار زور برم. زور مهرداد . گوشیو دادم به دانیال
صدام کرد. اما برنگشتم سمتشو رفتم تو اتاق
رو به سقف دراز کشیدم . دانیال اومد گوشی داد به من و گفت :
– دوستت جواب داد
– نگران نباش. شنبه تو دانشگاه میبینمت
براش نوشتم :
– اگه بتونم بیام دانشگاه … گوشیو باید بدم. خداحافظ.
دادم به دانیال . نگران گفت :
– میخوای بری خونه خاله اینا؟

***

از کنارش رد شدم و به اتاقش که هم اندازه اتاق ما بود نگاه کردم برگشتم سمتش، دیدم تو راهرو ایستاده. تکیه داده به دیوار و دست به سینه داره به من نگاه میکنه
سوالی سر تکون دادم که گفت :
– همون اولین بار دیدمت حس کردم ازت خوشم اومده … اما اصلا فکر نمیکردم وقتی حضوری ببینمت حالم این بشه.
بازم سوالی نگاهم کردم. اومد سمتم . تکون نخوردم. یه قدمیم ایستاد و گیس بافته شده موهامو که روشونه ام بود دست کشید . نگاهش از بافت موهام جدا شد . اما به چشم هام نگاه نکردو نگاهش به لب هام ثابت شد و گفت
– مشتاقم‌… برات خیلی مشتاقم… مثل یه پسر بچه ۲۰ ساله و این اصلا برام عادی نیست
فکر کردم الان خم میشه منو ببوسه . اما از کنارم رد شد و رفت سمت در تراس
.نفس عمیق کشیدم انگار یادم رفته بود نفس بکشم. برگشتم سمتش. تکیه داد به دیوار کنار پنجره
به شب تاریک خیره شد و گفت :
– دیبا … اعتراف میکنم اولش فقط خواستم کمکت کنم از ایران و از خانواده ات جدا شی. فقط همین. این وسط پدر و مادرمم بیخیال ازدواج من بشن .
مکث کرد. خودم حدس میزدم این وسط یه منفعتی باید برای بهرام میبود. پس اصرار پدر و مادرش بود که میخواست ازدواج کنه . بهرام نفس عمیق کشیدو گفت
– اما هر چی بیشتر دیدمت و حرف زدیم بیشتر بهت کشش پیدا کردم !
چرخید سمتمو گفت :
– من یه سال بود هیچ حسی به هیچ دختری نداشتم! فکر میکردم از بس رابطه های مختلف رو تجربه کردم دیگه هیچ زنی برام جذاب نیست. باز اومد سمتم. حرفاش منو سر در گم کرده بود
رو به روم ایستاد و گفت :
– اما حالا میفهمم اشتباه میکردم … تو منو بیتاب میکنی … هم زمان بودنت آرومم میکنه
با این حرف هر دو دستش قاب صورتم شد. فکر کردم باز میخواد حرف بزنه. اما لب هاش رو لبم نشست
اول نرم. بعد خشن و بعد خشن تر
طوری که انگار لب های من مال اون بودو میخواست پس بگیره

 

برای دانلود رمان عشق سخت کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.