رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان شوکای من

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان شوکای من

برای دانلود رمان شوکای من به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان شوکای من از بنفشه|نگار :

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان شوکای من اثر مشترک بنفشه و نگار :

من هیچوقت در برابر استرس های محیط نمیتونستم خوب خودمو کنترل کنم و این روزها که از همیشه بد تر بودم!

به در بسته اتاق مدیریت نگاه کردم

به اسم مازیار ملک که روی در نوشته شده بود خیره شدم!

صبح که وارد آزمایشگاه شدم همه چیز عادی بود

یه روز عادی با وظایف عادی من به عنوان کارآموز.

طبق معمول سعی کردم بهترین خودم باشم

اما ساعت ده آقای کاظمی صدام کرد و گفت بیام دفتر مدیریت!

و حالا من اینجام

منی که پاهام یاری نمیکنه جلو تر برم

تازه ۲ هفته از شروع کارآموزی من اینجا میگذره

تمام تلاشم رو کردم همه قوانین رو رعایت کنم

طبق صحبت اولیه مسئول بخش، اقای کاظمی، اگر یک ماه کارآموزیم رضایت بخش باشه امکان استخدامم هست

و من واقعا به این کار نیاز دارم

واقعا نمیتونم تو خونه بمونم

حاضرم رایگان کار کنم

فقط اجازه بدن کار کنم!!

دوباره مقنعه ام رو مرتب کردم و رو پوش سفید تو تنم رو صاف کردم

اینجا بزرگترین و مجهز ترین آزمایشگاه شهر بود

و قدیمی ترین و جا افتاده ترین مرکز!

مازیار ملک بعد از پدرش مدیریت اینجا رو گرفته

این آزمایشگاه سالهاست توسط خاندان ملک اداره میشه

خاندانی که به جدیت ، دقت و درستکاری تو کل شهر معروفند

با صدای صاف کردن گلو از جا پریدم

آقای کاظمی از پشت سرم گفت

– خانم دلیر… نمیرید داخل؟

سریع زیر لب زمزمه کردم‌ چشم و به سمت در رفتم

تقه ای به در زدم

صدای جدی از پشت در گفت

– بفرمایید

از شنیدن طن صداش دوست داشتم فرار کنم

اما به اینجا بودن بیشتر از هر چیزی نیاز داشتم

دستگیره سرد در رو فشردم و آروم در رو باز کردم

مردد وارد اتاق مدیریت شدم  و سریع گفتم

– سلام… با من کار داشتید!

اتاق بر عکس فضای روشن محیط آزمایشگاه، تم قهوه ای سوخته داشت و برق اتاق خاموش بود

نور طبیعی از درب سر تا سری تراس میومد داخل

هوا امروز ابری بود و این نور جونی نداشت!

به تصویر ضد نور مازیار ملک که پشت میز و سیستم کامپیوترش نشسته بود نگاه کردم و ایستادم

چند بار پلک زدم تا چشم هام به نور عادت کرد و چهره این مرد رو تونستم ناواضح ببینم

بر خلاف تصور که فکر میکردم یه مرد جا افتاده ۶۰ ساله باید باشه

مردی میان سال و نسبتا جوونی بود

مو های مشکی مرتب که به یه سمت حالت داشت

چشم و ابروش به نظر مشکی می اومد

هرچند تو این نور خیلی واضح نبود.

نگاه نافذش  روی من بهم فرصت بررسی باقی اجزای صورتش رو نداد

خیلی خشک و جدی گفت

– خانم شوکا دلیر! بفرمایید بشینید

زیر لب مرسی آرومی گفتم و به سمت میز رفتم

اما چند قدمی میز ایستادم و گفتم

– راحتم … در خدمتم!

چشم هاش کمی ریز شد

انگار از اینکه ننشستم خوشش نیومد

اما من میدونستم نشست تو چنین فضایی میتونه با من چکار کنه

نگاهم رو از چشم های جدیش که برام دلهره آور شده بود گرفتم

به پنجره پشت سرش نگاه کردم

درسته صورت جذاب و دلنشینی داشت

اما نگاهش تو دلم رو خالی میکرد

گلویی صاف کرد و گفت

– هر جور راحتید

با این حرف مجدد نگاهش کردم که گفت

– گویا خیلی به تراس و فضای آزاد علاقه دارید

لحن حرفش کنایه آميز بود

انگار از نگاهم به بیرون ناراحت شده بود

سریع با شرمندگی گفتم

– ام… نه … یعنی چرا! فقط یه لحظه یه پرنده رد شد نگاهم رو به اون سمت کشید

دروغ احمقانه ای بود

اما تو دلم دعا کردم باور کنه

که مازیار ملک گفت

– منظورم الان نیست… هرچند این نگاه شما در این لحظه هم قابل توجهه…

با این حرف مانیتور جلو خودش رو کمی جا به جا کرد و گفت

– ما تو بخش شما کمبود نیرو داریم و آقای کاظمی از شما خیلی راضیه

از حرفش لبخند بزرگی رو لبم نشست و حس سبکی جای خودش رو به استرس تو وجودم داد

مازیار ملک نگاهم کرد و گفت

– اما یه مشکلی هست…

همین لحظه قلبم ریخت

نگاهمون گره خورد و گفت

– میشه بدونم چرا هر ۲۰ دقیقه الی نیم ساعت محل کارتون ترک میکنید و میرید رو تراس!؟

دهنم تلخ شد

باورم نمیشد انقدر به رفتار من دقت داشت

مغزم رو دور تند بود

یه دروغ

یه دروغ خوب بازم داشتم

نگاه منتظر ملک حالمو بد تر میکرد

خودش گفت

– اگر با بوی آزمایشگاه مشکل دارید، ایرادی نداره از ماسک استفاده کنید! اما این جا به جایی رو من نمی‌پسندم! هر دو ساعت موردی نداره

تا مکث کرد گفتم

– ممنونم… بله بوی آزمایشگاه گاهی اذیتم میکنه

چشم هاش رو باز تنگ کرد

سر تکون داد و گفت

– خوبه پس در دو هفته آینده لطفا این مورد رو رعایت کنید

سریع گفتم

– چشم. حتما!

ناخوداگاه مقنعه ام رو دوباره مرتب کردم و بخشی از موهام کع دوباره بیرون بود رو دادم

نگاه مازیار ملک رو دستم و مچ بند روی بازوم ثابت شد و گفت

– خوبه و … طبق قانون اینجا ساعت، مچبند، انگشتر،  دستبند و هر وسیله ای که در تماس با دستکش آزمایشگاهی قرار میگیره نباید استفاده بشه! متوجه شدین؟

باز هم سری تکون دادم و سریع گفتم‌چشم

آستین رو پوشم رو روی مچ بند تنظیم کردم تا دیده مشه و گفتم

– حتما رعایت میکنم

دقیق نگاهم کرد و گفت

– خوبه …  پس از همین الان بهتره رعایت کنید و مچ بندتون رو بردارید

از رک بودنش جا خوردم

به دستم و مچ بندی که ماه ها بود حتی تو حمام هم بر نداشته بودم نگاه کردم

مردد به دروغ گفتم

– امروز یکم مچ دستم درد میکنه!

سرم رو بلند کردم و با دیدن نگاه نافذش که به سمت عصبانیت میرفت سریع بدون چشم برداشتن از چشم هاش، مچ بند رو از دستم بیرون آوردم و گفتم

– دیگه تکرار نمیشه.

مچ بند رو داخل جیبم گذاشتم و دست چشم رو کنارم صاف نگه داشتم.

از این حرکتم آروم سری تکون داد و گفت

– خوبه … میتونی بری!؟

لبخند محوی رو لبش نقش بست

سریع زیر لب گفتم ممنون

بدون مکث از اتاق زدم بیرون

باید میرفتم. خیلی سریع . قبل از اینکه حالم خراب شه!

***

فضای کوچیک آشپزخونه با ورودش انگار کوچک تر شده بود. بی اراده یه قدم عقب رفتم و خوردم به در تراس!

تعجب و عصبانیت تو چشم هاش بیشتر شد و کلافه گفت

– خوبی خانم دلیر!؟

باید میگفتم نه

نه من تو فضای بسته عصبی میشم

باید میگفتم این کمبود فضا حالمو بد میکنه!

اما دهنم خشک و تلخ بود

دو قدمی من ایستاد. دستش رو آورد جلو و گفت

– میشه اون مچ بند رو ببینم!

بدنم آروم داشت شروع به لرزیدن میکرد

من … من میخواستم اینجا کار کنم …

یه مچ بند بود.

باید خیلی طبیعی بهش میدادم

به سختی سر تکون دادم و دستم رو بالا آوردم

نگاهم رو از چشم های نافذش گرفتم تا بیشتر از این غرق قدرتش نشم

لرزش دستم مشهود بود

اما بدون اینکه مچ دستم پیدا بشه مچ بند رو بیرون آوردم و تو دستش گذاشتم

مردد نگاهش کردم

فکر میکردم به مچ بندم نگاه میکنه

اما نگاهش به دست چپم بود که کنارم نگه داشته بودم

دستش رو بست و مچ بند رو تو مشتش گرفت و آروم پرسید

– مچ دستتون مشکلی داره؟

با تکون سر فقط گفتم نه

چون صدام رو از دست داده بودم

نگاهم کرد و گفت

– پس میشه ببینم؟

اگر رمان شوکای من رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم ها بنفشه و نگار برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

برای دانلود رمان شوکای من کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.