رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان زعم زرد

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان زعم زرد

برای دانلود رمان زعم زرد به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان زعم زرد از زهرا زنده‌ دلان :

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان زعم زرد جدیدترین اثر زهرا زنده‌ دلان :

نگاهم روی نوشته های ریز صفحه ی مقابلم سُر میخوره و توی دلم به اینکه دانشگاه هم هیچ فرقی با مدرسه نداره اعتراضی می کنم. تصورم راجب به دانشگاه هر چیزی به جز خط به خط جزوه نوشتن بود. طبق معمول، استاد خوش گذرونمون به مسافرت رفته و من رو مجبور به تحمل این فضای نفرت انگیز میکنه.

سرم رو به سررسیدم تحمیل و حواسم رو از شنیدن کل کل پسرهای رو مخِ کلاس پرت میکنم. چشم هام رو محکم می‌بندم و به یاد امین می افتم. با تمرینی که دیشب باهاش کرده بودم محاله که ریاضیش رو کمتر از هجده بگیره اما با یادآوری خنگ بودنش تمام امیدم یکجا نابود میشه و جاش رو به لبخندی متأسف روی لب‌هام میده.

هنوز لبخند نیمه جونی روی لب‌هام ساکنه و همزمان خنده های ریز ریز چند پسر به گوشم میرسه، اعتنایی نمی کنم و همین که می خوام به افکارم که فقط به امین محدود میشن بال و پر بدم صندلیم تکونی میخوره.

سرم رو از روی دفتر برمی‌دارم و نگاه اخمالودم رو به پسری که با کمال سرگرمی مشغول دید زدن من و وسایل روی میزه میندازم.

-چیه؟

این حداکثر تلاش من برای صحبت کردن باهاشه اما اون علاقه ی زیادی به کل کل کردن داره، این رو از همون روز اول دانشگاه متوجه شدم.

-مادر بزرگ کلاس، چیه چیه؟ بله ای، جانمی، چیزی!

از شنیدن لقب تمسخر آمیزش، اخمام شدت می گیرند و برخلاف ترس توی وجودم لب میزنم.

-حرف دهنتو بفهم، برو خودتو درمون کن مریض!

پوزخندی میزنه و با انداختن نیم نگاهی به بقیه ی پسرها که حس خوبی نسبت به مکالمه‌ی من و اون ندارند میندازه و رو بهم میگه:

-من خودمو درمون کنم؟ بابا تو کم داری، نه سلامی، نه علیکی، یکم بروز باش دختر… از همکلاسیات یاد نمیگیری؟ همچین حرف میزنن اصلاً آدم عشق میکنه!

یکی از پسرها اسمش رو اخطارگونه صدا میزنه و همین که میخواد چیزی بهش بگه، اجازه‌ای بهش نمیدم.

-اسکل!

با شنیدن این فحش از جانبم کمی به خودش میاد و دست به کمر میگه:

-دختره‌ی دهاتی!

پرحرص پلکی میزنم و توی ذهنم سرش رو از تنش جدا میکنم اما فقط توی ذهنم!

سکوتم رو که میبینه، جسارتش بیشتر میشه و برای زدن ضربه‌ی نهایی به شخصیتم، اون هم جلوی همه ی کسایی که چهارماهه میبینمشون و میشناسمشون، پیش‌قدم میشه.

-اسکل رو خوب اومدی ولی، قشنگ معلومه یک عمره همه دارن اینطوری صدات میکنن، بهتم میاد!

بیشتر از این نمیتونم بغضم رو ببلعم، از روی صندلیم بلند میشم و همین که میخوام مشتی به سمتش حواله کنم طلبکارانه میگه:

-اوه… اوه… بلند شدی برام؟ چه گوهی می خوای بخوری مثلاً؟

شخصی که با لحن کوبنده‌ای اسم پسر رو صدا میزنه توی فضای کلاس میپیچه و باعث سُرخوردن سریع اشک هام روی گونه هام میشه. پسر مقابلم که عقب گرد میکنه تا صاحب صدای پخش شده رو ببینه، چشم های تارم تازه میتونن شخص پشت سرش رو شکار کنن. نگاهی به من نمیندازه و رو به عارف میگه:

-تورو میخواد بخوره، سوال بعدی؟

با همین حرف عارف رو به سمت خودش میکشونه و دستش رو به سمت بازوی عارف میبره و نیمچه هلی بهش میده. عارف کمی عقب میکشه و با لحن تمسخرآمیزی رو بهش میگه:

-تو چرا فضولی میکنی بچه ژیگول؟

از شروع ترم که وارد دانشگاه ما و سوژه ی کل دخترهای کلاس شده بود زیاد نمی گذره. دخترها اینقدر پیگیر اون که دانشجوی انصرافی رشته ی هنر و دانشجوی جدید حسابداری بودند که همه توی این زمان کم به اندازه ی کافی می شناسیمش.

-من فضولی نکنم کی کنه؟ اینا که مثل گوسفند اینجا وایسادن و با توی بیشعور میخندن؟ باور کن یکم آدم باشی به کسی برنمیخوره!

عارف در جواب کیارش پوزخندی میزنه و تقریباً به سمتش یورش میبره.

-خفه شو بابا… داری درس اخلاق میدی بهم؟

نگاه از هردوشون میگیرم و با برداشتن جزوه و کیفم قصد رفتن میکنم، همزمان که از کنار کیارش که جلوی در ورودی کلاس ایستاده و با عارف دهن به دهنه رد میشم، میشنوم که با لحن قاطعی عجیب ترین حرف ممکن رو بهش میزنه.

-تو چقدر بدبختی آخه! به تو چه بقیه چطوری رفتار میکنن؟ سر دختر مردم داد میزنی که چرا مثل بقیه نیست؟ مریضی چیزی هستی؟

با احتساب مطالعه ای که تا اینجای رمان زعم زرد داشتی، فکر می کنی که قراره این رمان رو بخری؟

– تو تا حالا گم شدی؟ دیدی چه حس قشنگیه؟ وقتی که پیدات می‌کنن آنقدر بوسه بارونت می‌کنند که کیف می‌کنی.

وقتی تو رو توی بغلشون می‌گیرند توی اوج دلتنگی و گریه یهو لبات خندون می‌شه، ذوق مرگ می‌شی از اون همه محبت و توجه.

من دلم از این توجه‌ها می‌خواد از اینا که توی اوج دلتنگی ذوق کنم و خوشحال بشم که گم شدم، کاش همه‌ ی آدم‌‌ها برای یک بار هم که شده گم بشن.

حس اون لحظه که پیدات می‌کنند و عین پروانه به دورت می‌چرخن از قشنگ ترین حس‌‌های دنیاست!

***

این روزها دیگه از تنهایی توی خونه لذت نمی‌برم؛ همیشه آرزوم بود تنها زندگی کنم! بزرگ‌ترین حسرت من لمس حس تنها زندگی کردن بود اما حالا از این تنهایی رضایت ندارم،.

این روزها دوست دارم برگردم به چند سال پیش، سال‌هایی که قبل از ورود به خونه صدای دعوای مامان و بابا به گوشم می‌رسید و پشت در با خودم حدس می‌زدم که امروز راجع به چی بحث می‌کنند.

دوست دارم برگردم به روزهایی که اگه مشکلی هم داشتم توی خونه‌مون و وضعیتی که داشت گم می‌شد، اون روزها فکر نمی‌کردم یک روزی توی آینده برسه که دلتنگ شرایط گذشته بشم، شرایطی که هر چی دغدغه دارم رو ازم بگیره و به هر چیزی یا آدمی چیره بشه…

هر چیزی مثل عشق و هر آدمی مثل… ترانه!

اگر رمان زعم زرد رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم زهرا زنده دلان برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

 

برای دانلود رمان زعم زرد کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.