برای دانلود رمان دو پرنده ی بی سرزمین به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان دو پرنده ی بی سرزمین از یگانه اولادی :
همه بالا رفته بودند و او مشغول باز کردن بندهای کتانیش بود که فرزین کنارش ایستاد. با حس نزدیکی او با لبخند از سر جایش بلند شد و به او که به سمت دریا نگاه میکرد چشم دوخت: آقای موحدی؟
نیم نگاهی به زمین زیر پای صبا انداخت و آرام گفت: لباستو عوض کن. اینجا هیچ کس چشم بد نداره به ناموس یکی دیگه ولی دیدم چشمشون میفته روت.
لبخند روی صورتش ماسید. سرش را خم کرد و به خودش نگاه کرد. لباس زیر به تن نداشت. کمی از شیرش ترشح کرده بود و قسمت خیس لباسش به خوبی نوک سینهاش را نشان میداد. لب گزید و بیحرف و سریع از پلهها بالا رفت.
برای دانلود رمان دو پرنده ی بی سرزمین کلیک کنید