رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان دو جلدی زندگی بنفش

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان دو جلدی زندگی بنفش

برای دانلود رمان دو جلدی زندگی بنفش به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان دو جلدی زندگی بنفش از بنفشه :

هاج و واج رو تختش نشسته بودم که اومد تو
با تعجب نگام کرد و گفت:
– هنوز نخوابیدی ؟
به لباس مجلسیم اشاره کردم و گفتم :
+ لباس راحتی ندارم
– بنفشه ما نامحرم که نیستیم. صیغه ایم .قراره زنم بشی . در بیار راحت بخواب .
سری به چشمای متعجبم تکون داد و از تو کمدش یه تیشرت و شلوارک خودشو در اورد گرفت سمتم
– بیا اینارو بپوش .
مردد نگاش کردم .
+ میشه بری بیرون ؟
با تکون سر گفت نه اومد پیشم…

***
شماره بابا بود. استرس گرفتم‌
باز شرمنده شدم چرا گفتم‌ پس چرا انقدر حامله اش کردی!
جواب دادم
بابا گفت
– بنفشه جان … من دیروز تا حالا تو برزخ بودم … دوست دارم بدونی مادرت درسته از نظر جسمی ضعیف بود اما اراده قوی داست. هر کاری بهش میگفتن نمیتونی انجام میداد. کلا با نتونستن کنار نمی اومد. برای بچه هم چون خودش تنها تقریبا بزرگ شد دوست داشت کلی بچه داشته باشیم. اما آدم باد حدود و توان بدنش رو بشناسه . پسرا دیگه بزرگ شده بودن . اما مادرت هنوز تو دلش یه دختر بود . بعش گفتم خانم آدم نباید با حکمت خدا در بیفته. ما چهارتا پسر سالم داریم. از زندگی داریم لذت میبریم. لابد قسمت نبود دختر دار بشیم. اما مامانت گفت من دلم دختر میخواد . اینبار میدونم چکار کنم بچه دختر شه.
بابا مکث کرد. من نمیدونم پرا اشکم ریخت .
بابا گفت
– بنفشه جان … تو که الان نفس منی دخترم. جونم به جونت بسته است . اما اون موقع به مادرت گفتم … گفتم اگه بچه ای بیاد و تو نباشی چی ؟
با این حرف زد زیر گریه و گفت
– کاش زبونم لال میشدو نمیگفتم … کاش نمیگفتم که سرمون نمی اومد.
بابا بیشتر گریه کرد و گفت
– مادرت سر تو خیلی سماجت کرد بابا جان… خیلی برات برنامه داشت. خیلی لباس های هم رنگ خودش و خودت درست کرده بود. خیلی …
بابا دوباره گریه کرد
منم انگار قلبمو آتیش زده بودن
بابا گفت
– بنفشه جان با حکمت خدا نباید بجنگی. گاهی وقت ها باید درس نگاه کنی تا خوشبختی هاتو ببینی . مادرت انقدر اصرار داشت دختر دار بشه تا با دخترش بچه داری رو عشق کنه که پسر هارو نمیدید. خدا هم بلاخره دختر بهش داد. اما عمرش کوتاه بود. نتونست اون رویا هاشو با تو زندگی کنه…
اشکم بند نمی اومد
بابا گفت
– یه موقع خدا به کسی بچه نمیده. شاید یه حکمت توشه.باید بپذیره .بره سراغ باقی زندگیش. به وقتش. به زمانش . خدا بهش بچه میده . دکتر به من گفت شما که ۵ سال صبر کردین. ۵ سال دیگه صبر میکردین خانمت بنیه اش برمیگشت بعد بچه دار میشدین. آخه سنی نداشت مادرت. سی سالش نبود که از دنیا رفت
اشکم شدت گرفت.

 

برای دانلود رمان دو جلدی زندگی بنفش کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.