رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان دو جلدی برزخ سرد

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان دو جلدی برزخ سرد

برای دانلود رمان دو جلدی برزخ سرد به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان دو جلدی برزخ سرد از بهار سلطانی :

از اتاق که اومد بیرون ،یه دست لباس راحتی خونه پوشیده بود…لباس که نبود!!یه شلوارک و تاپ!!
سعی کردم خونسرد باشم. نگامو به فرش زیر پام و نقش ونگارش دوختم. رفت تو آشپزخونه و گفت:
-امیدوارم لااقل اینو بلد باشی…مثلاً ده دوازده سال تو اروپا زندگی کردی و باید بدونی با دوس پسرت که رئیستم باشه چطوری برخورد کنی!
بازم صداشو شنیدم که از آشپزخونه اومد بیرون و با لحن تمسخرآمیز و شیطنت آمیزی گفت:
-امیدوارم از اون دسته دخترا و زناییم نباشی که تا میان خونه یه پسر، دوست دارن تکلیفشون مشخص بشه!
خودش جملشو گفت و روبروم روی مبلی نشست و خندید.
خودمو یه کم جم و جور کردم و واسه اینکه کم نیارم،تو چشماش نگاه کردم و با لحن تمسخرآمیزم گفتم:
-نخیر…من چند قدمیم جلوترم…من اسم بچه رو هم انتخاب میکنم!
یِکه و پریشان نگام کرد و بعد تو یه لحظه،مثل یه بمب صدای خنده اش تو خونه صدا داد…بعد از لحظاتی که خندید،خشک و عبوسانه بهم زل زد و با جدیت گفت:
-راست میگی!!من چرا ایقد خنگم؟؟…تو توی اینکارا استادی….دستِ شیطونم از پشت بستی.
بازم تحقیرا و توهیناشو شروع کرد…سرمو گرفتم پایین،حرفی نزدم و فقط صداشو شنیدم که بازم گفت:
-نه داشتی میگفتی….ادامه بده…دوست دارم بشنوم حرفاتو.
سرمو که بلند کردم ،دیدم پاهاشو ازهم باز کرده و به طرز خیلی راحتی روبروم نشسته! خدااای من یه لحظه حالم بد شد…من بهش نامحرم بودم! پس اونجا چکار میکردم؟! چرا باید هرچی بگه قبول کنم؟
کیفمو برداشتم و با مِن مِنی گفتم:
-کارت چیه با من؟!…من عجله دارم باید برم.
همینطور که بهم زل زده بود،اخمی کرد و گفت:
-نه بابا نشسته بودی حالا!!!
از جام جهیدم …مثل یکی که برق اونو گرفته. دستای یخمو رو صورتم کشیدم.
اونم از جاش بلند شد و به سمتم اومد!!
یا امامِ زمااان…

***

اینکه همه من رو هرزه بدونند برام مهم نیست. حالا اون شخص هم که میگه کسیه که عاشقشم یانه!
قلبمو آتیش می‌زنه! ولی مهم نیست!
مهم اینه که قصه عشق من متقاوته. من مرد جا زدن نیستم. کم نمیارم و تو رو مال خودم می‌کنم!

***

_من امشب آمادگییشو ندارم…از من نخواه…
” خدای من واقعا درست میشنوم! این بود همان آقای عاشق پیشه که برای وصال لحظه شماری میکرد! دیگر به گوشهایم نیز اعتماد ندارم”
_من از تو هیچی نمیخوام…حق نداری به من دست بزنی…
دستانش خشکید انگار یارای هیچ حرکتی را نداشت.
_تو هیچی نمیدونی حنا….میدونم بار گناهم خیلی سنگینه ولی چه کنم با این راز و گناه نکرده…..

***

-البته که دوسِت دارم احمق جون!…ولی آزارت میدم…دلیلشم صاف و ساده اس..اینکه دوستت دارم،اینو می فهمی؟
-آدم کسایی رو که به اونا بی تفاوته آزار نمیده!!

 

برای دانلود رمان دو جلدی برزخ سرد کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.