برای دانلود رمان دعایی که شنیده نشد به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان دعایی که شنیده نشد از غزل داداش پور :
ندا سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت.
امیر پلاستیکهای درونِ دستِ او را هم گرفت و پشتِ موتور گذاشت.
ندا دستی به تارِ موهایی که از شالش بیرون زده بود کشید و گفت:
– نمیترسی خانوادهات تو رو با من ببینن؟… یا… باد به گوشِشون برسونه؟!… از نگاههای دیروزِ مامانت این برداشت رو کردم که شدیدا به کُشتنِ من راضیه!
امیر موتورش را روشن کرد.
– خلافِ شرع نمیکنم، دارم کمکت رو جبران میکنم. طلعت کلا مدلِ نگاهش اینطوریه… تو به دل نگیر!
ندا لبخند زد.
– به دل نگرفتم!
برای دانلود رمان دعایی که شنیده نشد کلیک کنید