رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان جای خالی من

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان جای خالی من

برای دانلود رمان جای خالی من به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان جای خالی من از الف_صاد :

عقب‌عقب رفتم. باورم نمی‌شد این کار را کرده باشم. لبخند روی لب‌هاش با چینی که از درد روی پیشانی‌ و بین ابروهاش افتاده، در تضاد بود. روسری بزرگ روی سرم کج شده و موهام آشفته از کلیپس جدا و توی صورتم آمده بود. نفس‌هام مثل حیوانی زخمی، بلند و با صدا بود. در اتاق را باز کردم و بدون این که پشتم را به او کنم؛ بیرون رفتم. می‌ترسیدم که دوباره خفتم کند. دوباره از پشت چنگ توی موهام بیندازد.
آن‌قدر عقب رفتم که کمرم به میز خورد. چشم از اتاق برنداشتم. دستم را روی میز چرخاندم و کیفم را پیدا کردم. بندش را از روی سر رد کردم و یک‌بری طوری که حواسم به اتاق باشد به طرف در خروجی رفتم. صداش با ناله بلند شد.
“گلی”
قدم‌های سستم را تندتر کردم. ترس مثل یک پنجه‌ی قوی قلبم را فشار می‌داد. همین که خارج شدم مثل یک اسب مسابقه که در را براش باز کنند؛ به سمت پله‌ها دویدم. به اندازه‌ی رسیدن به آسانسور هم نمی‌خواستم معطل شوم. تا آسانسور راه درازی بود. مثل دیوانه‌ها پله‌ها را پایین آمدم. صدای تاپ تاپ پاهام در فضای خالی راه‌پله می‌پیچید و بیشتر می‌ترسیدم. انتظار داشتم هر لحظه دستش از پشت، دور گردنم حلقه شود. نفس گرم و بدبوش را روی صورتم حس کنم و صدای فریاد گوشخراشش، پرده‌ی گوشم را زخمی کند.
شش طبقه را هول‌ و ترسیده پایین آمدم. از کنار گوشم قطره عرقی راه گرفت و از گردن داخل یقه‌ام ناپدید شد. کسی در اتاقک اطلاعات کنار در نبود. ساعت شش عصر مهرماه تازه غروب شده و نسیم نسبتاً خنکی می‌وزید. موهای کج خیس از عرق را از روی پیشانی عقب زدم. توجهی به تعجب روی صورت رهگذران نکردم. شاگرد سوپرمارکت کوچک چسبیده به ساختمان، یک قدم جلو آمد چیزی بگوید. ترسیدم و چرخیدم و به سرعت دویدم. خودم را به خیابان انداختم. صدای بوق‌های کشیده‌ی ماشین‌ها را نشنیده گرفتم و به آن طرف بلوار رفتم. قبل از این که به آن سمت برسم؛ دستم را برای تاکسی که از دور می‌آمد تکان دادم و با نیش ترمزش، دربست را بلند گفتم.
تاکسی که حرکت کرد؛ تازه متوجه لرزش دست‌ها و لکه‌ی کوچک خون روی دستم شدم. پریشان دنبال دستمالی گشتم تا آن لکه‌ی نحس را از روی دستم پاک کنم. صورتم خیس اشک بود. هرچه گشتم دستمالی پیدا نکردم. صدای هق و سکسکه مانندی از گلوم بلند شد. راننده برگشت نگاهی کرد و گفت:
“چیزی شده خانوم؟”
“دس…..دسمال دارین؟”

 

برای دانلود رمان جای خالی من کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.