برای دانلود رمان بی نقاب به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان بی نقاب از مهسا صفری :
دستی از پشت روی دهانم نشست. دست دیگرش را اطراف گلویم حلقه کرد. دست و پا زنان، جیغ میکشیدم. فریادم پشت دستان قدرتمندش، خفه میشد. با پا در را بست و حال تنهای تنها بودم! هنگامی که آن پارچهی سفید را روی دهانم قرار دادم، تمام عضلات بدنم منبسط شد. نمیتوانستم دست و پا بزنم. نمیتوانستم فریاد بکشم. سرم شُل شد و از پشت روی شانهاش افتاد. چشمانم سیاهی رفتند و کمکم لامپهای خانه هم مقابل چشمانم کمنور شدند.
پیش از اینکه در سیاهی مطلق فرو بروم، نجوایش در گوشم گُم شد.
– آروم بخواب…
برای دانلود رمان بی نقاب کلیک کنید