رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان به زلالی برکه

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان به زلالی برکه

برای دانلود رمان به زلالی برکه به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان به زلالی برکه از سعیده براز :

-عروس داماد بهتره حالا که بهم محرم شدین، یکم با هم تنها باشین.
وارد اتاقم که شدم چادرم را از روی سرم برداشتم از شدت هیجان دمای بدنم بالا رفته بود.
چشمان سعدی به روی موهایی بود که از شالم بیرون افتاده بود.
شالم را از روی سرم برداشتم و روی چادر انداختم و همان طور به چشم های سعدی خیره ماندم.
سعدی همان طور سر جایش ایستاده بود… یک دستش در جیب شلوارش بود و با دست دیگرش دکمه بالایی پیراهنش را باز می کرد.
-باورم نمی شه، همه ی این ماجرا ها تو بیست و چهار ساعت اتفاق افتاده باشه، همش فکر می کنم دارم خواب می بینم می ترسم لمست کنم و اگه خواب باشه و من از این خواب خوش بیدار بشم.
-پس می تونی همون جا وایسی تا صدامون کنن و زمان تنهایی مون تموم بشه.
با این حرفم، چند قدم برداشت و درست در یک قدمی ام ایستاد.
دست راستم را روی گونه اش گذاشت و دست چپم را روی قلبش و بعد چشمانش را با آرامش خاصی بست.
-ضربان قلبمو حس می کنی؟
شدت ضربان قلبش این قدر بالا بود که تعجب کردم اما از چهره اش چیزی مشخص نبود این قدر راحت و آرام چشم هایش را بسته بود که من به حس لامسه ی خودم شک کردم.
-نه این که فکر کنی مرد نیستم یا بهت جذب نمی شم، فقط اگه امشب بیش تر از این بهت نزدیک بشم، حتما سنگ کوب می کنم.
سعدی بالاخره چشمانش را باز کرد و دستم را که روی قلبش بود را بالا آورد و بوسید.
-امشب تا قبل از این که برسیم خونتون همش فکر می کردم قراره یه اتفاق بد بیوفته یا تو پشیمون بشی یا از خانوادمون کسی سنگ بندازه جلو پامون… از استرس داشتم سکته می کردم، الان که تو رو به رومی، تازه داره باورم می شه.
حس دوست داشته شدن برایم تازگی داشت و این لمس شدن ها و تپش قلب مردی که برای من شدت گرفته بود، حال خوشی را به من داد که باعث شد از شدت هیجان موهای بدنم سیخ شود و سعدی هم متوجه این موضوع شد و لبخندی به رویم زد انگار او هم از حال من با خبر شده بود و می دانست اولین هایم را با او تجربه می کنم.
محرم هم بودیم اما دلمان نمی خواست از این بیش تر جلو برویم به قول سعدی حالا حالا ها وقت داشتیم تا از این دوران لذت ببریم و هر روز یک قدم پیشروی کنیم، من به این حرفش حسابی خندیده بودم و سعدی گردنش را کج کرده بود و با لذت به من نگاه می کرد و بعد به روی قلبش ضربه زد.
-دردت به قلبم، فدای اون خنده هات.
_بچه ها بسته دیگه بیاین بیرون یه ذره هم واسه بعد عقد بزارید.

 

برای دانلود رمان به زلالی برکه کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.