برای دانلود رمان ازدواج سیاه به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان ازدواج سیاه از راضیه درویش زاده :
عصبی چشم بست و گفت:
-به منم بگو..
نیش خندی زد و به پناه که هنوز گریه می کرد نگاع کرد.
-مثل مادرش زبون داره و خفع نمیشه..
امیر با حرص آرام لب زد.
-خفه شدی بیشرف..
و بلند تر گفت:
-بگو چی میخوای.
-هیچی جناب سرگرد خواستم بازی خودت رو انجام بدم. یادته اون
روز همه رو جمع کردی و حقیقت رو گفتی بعدش بخاطر تو بچه
ام ُمرد! حاال ببین، همه جمع شدن و نوبته تو بچه ات رو از دست
بدی.. فقط یه چیزی این وسط کمه..
بغضش را قورت داد.
-االن دیگه باران نیست که ببینه.. میدونی نیست یعنی چی؟
بلندگو را زمین انداخت و پناه از خود جدا کردو میان آسمان و
زمین گرفت.
چشم بست و فریاد زد.
-حاال دیگه می فهمی .
امیر وحشت زده و بی قرار بلندگو را رها کرد و به داخل
ساختمان دوید.
برای دانلود رمان ازدواج سیاه کلیک کنید