رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان آفوگاتو

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان آفوگاتو

برای دانلود رمان آفوگاتو به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان آفوگاتو از آتوسا ریگی :

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان آفوگاتو اثر آتوسا ریگی :

این اتفاقی بود که هیچکدام از مردهای درون سالن به آن فکر نمی کردند و حالا رخ داده بود هیچ کس به دیگری نگاه نمیکرد. هر چهار نفرشان در فکر بودند. آخرین باری که در این سالن چنین فضای سنگینی حاکم بوده است به سی و دو سال قبل باز میگردد.

اکنون پس از سی و دو سال همان مردها در همان نقطه گرد هم آمده بودند تا دوباره آتشی که شعله میکشد را زیر تلی از خاکستر مدفون کنند اما چیزی که حال را از سی و دو سال پیش متمایز کرده خود آتش است.

او اینجاست در هتل اسپیناس پالاس اقامت دارد و هیچ کدام از مردهای سالن نمیدانند ، دقیقا چند روز است که بازگشته از او تنها یک مکالمه چند دقیقه ای میدانند که خبر داده اکنون در تهران است و در هتل اقامت دارد.

همین آمدنش و همین بودنش بقدر کافی برای سنگین شدن اتمسفر بین مردها کفایت میکند مرد میانسالی که در دورترین نقطه از دیگران نشسته و به نسبت جوانتر بنظر میرسد سیگار چندمش را روشن میکند و به آن پک عمیقی میزند در حالی که دود را از دهانش خارج میکند رو به سایرین می گوید:

-یه پولی کف دستش میذاریم و ردش میکنیم بره این همه هول و ولا نداره

پیرمردی که در صدر نشسته و دست راستش روی عصای منبت کاری شده ی گران قیمتش بود و با دو انگشت شست و اشاره ی دست چپش سبیلهای پر پشت و یک دست سپیدش را تاب میداد گفت:

-وقتی رفته اون هتل و معلوم نیست چند وقته اونجاست، یعنی اونقدری داره که لنگ پول من و تو نباشه بهتره فرامرز باهاش حرف بزنه قبل از اینکه سروکله اش پیدا شه.

این را مردی که روی نزدیکترین مبل به پیرمرد نشسته رو به مردی که هنوز سرش پایین است میگوید.

مردی که سیگارش به انتها رسیده، جواب را میدهد

اگه قرار بود جواب فرامرز و بده که اینقدر موش و گربه بازی در نمی آورد. به راست میرفت سراغش نه اینکه زنگ بزنه به زری و بگه کیه و از کجا پیداش شده هیچ کدوم از تلفنای فرامرز و جواب نمیده! خب اینا یعنی چی؟اگه واسه پول نیومده پس پی چیه؟

این همان سوالی بود که تک تک این مردها از جوابش می هراسیدند و تنها کسی که پاسخش را میدانست پس از اولین و آخرین تماسش ناپدید گشته بود.

فرامرز بالاخره سرش را بالا می آورد. خوب میداند اکنون وقت در دست گرفتن کاسه ی چه کنم چه کنم نیست باید کاری میکرد. رو به پیرمرد پر ابهت میکند

-من خودم پیداش میکنم آقا بزرگ شما نگران نباشید. میفرستمش بره

-اول زنتو برگردون خونه بهش میگی آقا بزرگ گفته امروز باید خونت باشی

– چشم

این چشم گفتنها مختص تمام خاندان بود و کسی جرات مخالفت با او را نداشت همیشه و همه او را آقا بزرگ صدا میزدند.

از فرزندانش تا نوه ها و سایرین اقوام دور و نزدیک و دوستان. آقا بزرگ از روی مبل برمیخزد و با بلند شدن وی پسرانش نیز به نشانه احترام از روی مبل بلند میشوند.

آقا بزرگ رو به دو پسر دیگرش میکند:

-فرمان و فرهود آدما تونو میفرستین پی این الف بچه بیارنش پیش من.

فرهود سیگارش را در زیر سیگاری خاموش میکند و با تمسخر می گوید

-اونی که آدم داره خان داداش فرمانه. آدم من فقط خودممو خودم.

آقا بزرگ نگاه برنده ای به فرهود می اندازد و او حساب کار دستش می آید. لبخند مسخره ای که به لب داشت را برمیچیند. آقا بزرگ از سالن خارج میشود فرامرز به طرف پنجره بزرگ انتهای سالن میرود و سیگاری میگیراند.

فرمان به او نزدیک میشود و شانه به شانه اش می ایستد. قد و هیکل این دو برادر برخلاف فرهود که تا سرشانه شان می رسد، به آقا بزرگ رفته است.

نمیخوای ببینیش؟ آقا بزرگ بره سر وقتش بلافاصله می فرستدش بره

این را فرمان به برادر کوچکترش میگوید و باز این فرهود است که پاسخ برادر بزرگترش را میدهد.

بعد سی و اندی سال ببیندش که چی بشه؟ مثلا بره بغلش کنه و بگه چقدر خوشحالم از دیدنت .پسرم تو کی اینقدر بزرگ شدی؟ ببخشید که سی و دو سال ندیدمت مردی شدی واسه خودت و اون از خوشحالی تو بغلش گریه کنه

فرمان نگاه پر از تاسفی به فرهود و سپس نگاه دلسوزانه اش را به نیم رخ فرامرز میاندازد نمیداند برادرش دقیقا چه در دل دارد همانطور که نمی دانست سی و دو سال پیش چه در دل و چه در فکر داشت خود فرامرز هم نمیدانست چه احساسی دارد و یا باید داشته باشد.

باید از او که حالا در تهران است متنفر میبود و یا سرخوش باشد از بازگشتش؟! باید پشیمان باشد از رها کردنش و یا راضی باشد بخاطر تصمیم عاقلانه اش؟!

گیج است او را فراموش نکرده بود اما جای خالی هم در زندگی اش برای او نداشت. پدرانه هایش را از او دریغ کرده بود و ماهیانه اندک پولی برایش حواله میکرد هیچ گاه نخواسته بود از او چیزی بداند هر چند اندک از او تنها اسمش را بخاطر داشت و چشمان آبی اش را…

***

دوم

کی برمیگردی عزیزم؟

جواب شخص پشت تلفن چیزی نبود که زن را خوشحال و حتی راضی کند احتمالا یکی از همان جواب های دم دستی یک ماه اخیر را داده بودزن کلافه روی میل مینشیند و به حرفهای پشت خطی اش گوشی میدهد و هرچند یک بار سری تکان میدهد. انگار شخص جلویش نشسته و او را می بیند. کیه مامان اسروشه؟

این سوال را دختری که دو پله آخر پلکان را پاسن می برد می پرسد. دختر با تاپ و شلوارک لی بالای زانو با سرخوشی خودش را به مادرش میرساند و کنارش روی مبل مینشیند موهای صافی که چند دقیقه قبل اتو کشیده است را از روی شانه کنار می زند و با چشمانش منتظر پاسخ زن می ماند.

اره سروشه.

دختر دستش را دراز میکنند تا موبایل را از دست مادرش بگیرد.

یه دقه گوشیو بده کارش دارم. سبذار من حرفامو بزنم میدم بهت مامان حرفای شما تا شیم تموم نمیشه بده دیگه کار مهمی دارم باهاش.

زن یوف کلافه ای میکشد.

سروش جان گوشیو میدم دست ستوده ببین چی میگه.

موبایل را به سمت ستوده میگیرد و با اخطار، پیش از آنکه ستوده دستش به گوشی برسند میگوید:

چیزی اضافه ای ازش نمیخوای بقدر کافی سرش شلوغ هست.

ستوده موبایل را میگیرد و نیم خیز شده تا از روی میل بلند شود اما مادرش او را از این کار باز میدارد و دستش را میگیرد.

زن با تحکم میگوید:

همینجا کارتو بگو.

ستوده نفس عمیقی میکشد مادرش درست حدس زده بود او چیز جدیدی میخواست و این موضوع تازه ای در طول این یک ماه نبوده.

الو سلام داجی

داجی واژه ای بود که تمام خواهرها برای خطاب محبت آمیز به سروش نسبت میدادن…

***

سروش: الان تموم ناراحتیت واسه اینه که مردی نیست خوشبختت کنه؟ وقتی خودت نمیتونی خودتو خوشبخت کنی چطور انتظاری داری یه مرد از بیرون بیاد و کمر به خوشبختی تو ببنده؟ تقصیر اون مرد بدبخت چیه که تو اینقدر ضعیفی که منتظرشی؟ توروخدا چرت و پرت نگو ستاره.

-شعار نده لطفا…این حرفای گنده گنده هم همیشه فقط در حد حرف میمونه! همه زنا ذاتشون همینه! منتظر یه نفرن… ما همه منتظر یه نفریم. از بچگی همینو بهمون گفتن.حالا چون کسی به تو از این حرفا نزده دلیل نمیشه برگردی و به من بگی چرت و پرت میگم!!

-بچه نشو کاوه

پوزخندی زد و با نیم نگاهی که به سوی سروش انداخته بود،با صدایی که به سختی شنیده می‌شد،جواب داد:

-من هیچ وقت بچه نبودم که بچگی کردن بلد باشم سروش***ستایش نگاهشان نمی‌کرد.با این حال انگار که درباره خاطرات دوری صحبت کند،گفت:

-اولین باری که کلاه گذاشت مال وقتی بود که موهاشو تراشیده بود.اون وقتا اینقدر توی خونه جنگ اعصاب داشتیم که خدا میدونست.مامان خیلی باهاش درگیر بود.یه روز خیلی یهویی کلاه سرش کرد و دیگه در نیاورد.فکر میکردم چون کچله و بخاطر ناراحتی مامان کلاه سر می‌کنه…

انگاری بخواهد ادامه بدهد اما حرفش را هر چه که بود قورت داد.دانیال درست شبیه به کیمیا انگار در عالم دیگری سپری می‌کرد که گفت:

-انگار یه آدم دیگه اونجا وایستاده بود!شبیه سروش بود،اما خودش نبود.

با این جمله لحظه‌ای سکوت برقرار شد.همه بخوبی این را درک کرده بودند.شخصی که جلوی دیدگانشان بود اصلا شباهتی به سروش نداشت.

اندیشیدن به سروش آن هم با موهای بلند…

اصلا موهای بلند سروش یک ترکیب ناهمگون و نامتجانس است.

موهای سروش که بلند نمی‌شود!سروش که این همه دختر نمی‌شود!

اگر رمان آفوگاتو رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم آتوسا ریگی برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

برای دانلود رمان آفوگاتو کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.