رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه
رمان بوک – دانلود رمان

رمان آغاز انتها

  • 1 ژوئن 2024
  • دسته‌بندی نشده
رمان آغاز انتها

برای دانلود رمان آغاز انتها به سایت رمان بوک خوش آمدید

مقداری از متن رمان آغاز انتها از صدیقه بهروان فر :

منتظرم تا عطر‌خوش‌وجودش، شامه‌ام را پر کند. بر‌‌خلاف تصورم، بوی‌ تند‌ ادکلن‌ زنانه‌ای زیر‌بینی‌ام می‌زند.
بویی آشنا که با بوی‌ زننده‌عرق همراه شده و مرا می‌آزارد. من این‌‌ عطر‌تند را خوب می‌شناسم. دو سال‌تمام با همین عطر‌تند، سوخته و ساخته‌ام. دوسال، صاحب‌این بوی‌تند را در آغوش‌ همسرم دیده و دم نزدم. دلم می‌خواهد به خواب‌ابدی بروم ولی او‌را حالا و در‌ این‌وضعیت نبینم.
وضعیتم رقت‌انگیز‌تر از آنست که بتوانم پیش‌ چشمان‌ او حاضر شوم. با وجود‌ تمام‌ سختی‌هایی که با حضور‌ این‌ زن در خانه‌ام کشیده‌ام، به‌یاد ندارم که جلوی‌او و همسرش یا بهتر لگویم همسرمان ضعف نشان داده‌باشم و حالا حتی زبانم از‌ من فرمان نمی‌گیرد.

***

_ همون شبی که عصبی اومدم و برای آروم شدنم هیچ کس غیر از تو نبود. نمی خواستم اون اتفاقا بیفته. با خودم گفتم فقط میام خونه و می‌خوابم و وقتی آروم شدم میام سراغت… ولی خودت پاپیچم شدی… اون شب رو یادته؟
نمی‌توانم نیشخند نزنم.
_ مگه می‌شه یادم بره… اون شب من بچه‌م رو از دست دادم.
_ آره همون شبی که من برای اولین بار یک هیولا شدم و افتادم به جونت….. نمی خواستم اونجوری بشه… ولی اون قدر عصبی بودم که کارهام دست خودم نبود… تو هم همه‌ش به پروپام پیچیدی و می خواستی خودی نشون بدی … ولی من واقعاً کشش نداشتم و خوب اون اتفاق افتاد…
_ منظورتون از اون اتفاق، سقط بچه‌مه یا از دست دادن کلیه‌م و شکستن دست و چند تا از دنده هام؟ کدومشون اتفاق بود؟
_ زهرا به خدا شرمنده تم… هر چی که بگی حق داری. ولی نمی تونم جبران کنم.
می‌خواهم دهان باز کنم و بگویم آخر مردناحسابی اگر تو شرمندگی حالی ات بود که مرا با آن حال نزار تنها رها نمی کردی و به سراغ معشوقه ات نمی‌رفتی، اما برای گفتن این حرف ها، کمی زیادی دیر شده است، به اندازه ی شانزده سال دیر شده و هر چه بخاطر آن روزها حرص بخورم، دردی از درد هایم کم نخواهد شد.
به این امید که زودتر به خواسته ام برسم، سری تکان داده و می گویم:
_می دونید چند ساله دارم به این فکر می کنم که مگه من چیکار کردم یا چی گفتم که جوابم سه ساعت کتک خوردن با سگک کمربند پدر بچه‌م بود؟ هر چی اون شب رو مرور کردم به نتیجه نمی رسیدم…. اون‌وقت حالا شما دارین میگین من بچه ام رو بخاطر کتک خوردن دختر عموتون از دست دادم… یعنی واقعا اگه اون شب تلفن زنگ نمی خورد، تا خود صبح قرار بود کتک بخورم… این وسط جرم من چی بود؟ می‌شه بعد از شونزده سال برام درست توضیح بدین که چرا این همه بلا سرم اومد.
_ هیچی … به خدا که هیچی تو از هر زنی پاک تر بودی … من همیشه به پاکیت قسم خوردم ولی عشق کورم کرده بود…
کاش بجای تعریف کردن، دلیلی برای تنفر از من می آورد، آن وقت راحت تر با خودم کنار می آمدم. به‌نظرم تصویرش از عشق، اشتباه است. پس می گویم:
_ من حرفتون رو قبول ندارم… عشق پاک و مقدسه. چیزی که از آدم به قول خودتون هیولا می‌سازه نمی تونه عشق باشه…
_ پس چیه؟
_ نمی دونم شاید … شاید … یک نوع …جنون..

***

موهایش به مرتبی هر روز نیست ولی همچنان، همان نوید خوش تیپ خودم است.
دستم را در دست گرفته و بعد از نگاه دقیقی به صورتم، پیشانی اش را به پیشانی ام می چسباند.
بدون هیچ حرفی، انگار می خواهد گرمای جسمم را در وجودش ذخیره کند و من برای هزارمین بار در دل اعتراف می کنم که عاشقِ ، عاشقانه های بی نظیر این مردم چشمانمان بسته است و صدای نفس های عمیق او موسیقی زمینه ی این صحنه شده و تنها خدا می داند که من از بودن او و نفس کشیدنش در کنارم چقدر خوشحالم.
این مرد به تنهایی می تواند تمام غمم را به دوش بکشد و خم به ابرو نیاورد.
بعد از دقایقی با بوسه ای عمیق بر پیشانی ام سرش را بالا می گیرد و نگاهش را به چشمانم دوخته و می گوید:
بالأخره بیدار شدی عزیز دلم … من که جون دادم.
و بغض در صدایش بیداد می کند…

 

برای دانلود رمان آغاز انتها کلیک کنید

لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
دانلود رمان - رمان بوک - دانلود رمان عاشقانه - رمان رایگان
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان بوک – دانلود رمان – رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.