برای دانلود رمان آشتی به سایت رمان بوک خوش آمدید
مقداری از متن رمان آشتی از سعیده براز :
متوجه حضور آروین بودم که کنار اپن ایستاده بود اما بی توجه به حضورش درحال شستن ظرفها بودم که نزدیکتر شد و شیر آب را بست.
-چند هفته است برگشتم و باهم داریم زیر یه سقف زندگی می کنیم اما تو اصلا بهم توجهی نداری و روز به روز از من دورتر میشی.
-آروین باید منو درک کنی باید بهم فرصت بدی.
آروین مچ دستم رامحکم گرفت وبه سمت اتاق خواب کشید.
-تاهمین جا هم زیادی بهت فرصت دادم.
ازاین رفتارش حسابی شوکه شدم ووقتی مرا روی تخت پرتاب کردبه رویم خیمه زدتا دیگر نتوانم بلند شوم
-چیه،دیگه ازمن خوشت نمیاد،نکنه هوایی شدی و فکر کردی عموم راستی راستی عاشق چشم و ابروت شده !!!به غیر از من هیچکی از تو خوشش نمیاد خیالت راحت….
خواستم اعتراضی کنم که لبهایم را اسیر کرد وم ن به غیر از چنگ انداختن به روی تخت کاری از دستم بر نمی آمد.
برای دانلود رمان آشتی کلیک کنید